امّا رسیدن آن به حدّ یقین، بسیار اندک است. تکلیف کردن عموم مردم به رساندن ایمان به یقین نیز حرجی است؛ بلکه ظاهر این است که در ایمان بیشتر مردم، گمان قویای که جان آدمی به آن آرامش پیدا کند، کافی است و البتّه از بین رفتنِ چنین ایمانی، ممکن است.۱
از نگاه ایشان، تنها مرتبهای از ایمان که از بین نمیرود، مرتبه علم و یقین است؛ ولی چون بیشتر مردم در عقاید خود، توان دستیابی به علم و یقین را ندارند، ظنّ قوی برای تحقّق ایمانشان کافی است. همین مقدار که برای باورهای خود، استدلالهایی داشته باشند که ظنّ قوی برایشان حاصل شود و نسبت به عقاید حق، آرامش دل و اطمینان پیدا کنند، برای ایمانشان کافی است. البتّه چنین مرتبهای از ایمان، پایینتر از مرتبه علم و یقین است و بر خلاف علم و یقین، قابل زوال است.
واقعیت، این است که نه تنها ظنّ قوی، بلکه علم نیز در برخی از حالات، قابل زوال است و ایمان مستند به آن، در معرض از بین رفتن قرار دارد. علم و یقین، چنانچه منشأ پیدایشش شهود حقایق باشد، از بین نمیرود؛ ولی اگر مستند به برهان و استدلال باشد، قابل تشکیک است و ممکن است از بین برود. علمی که بر اساس برهانهای کلامی و فلسفی حاصل شود، هر چند از ظنّ قوی و اطمینان بالاتر است، ولی ممکن است در اثر تشکیک در برخی از مبانی آن، از بین برود.
بنا بر این، ایمان در صورتی زوالناپذیر است که منشأ آن، شهود حقایق باشد. در غیر این صورت، سایر درجات ایمان، در اثر گرفتاری به آفات ایمان، از بین میروند و زوالپذیرند، چه منشأ آنها ظنّ قوی باشد و چه علم مستند به برهانهای عقلی.
ب ـ کافی نبودن علم و یقین در تحقّق ایمان: ایمان، تنها با یقین و شناخت قلبی حاصل نمیشود؛ بلکه بر اساس آنچه در فصل نخست گذشت، شناخت قلبی در صورتی نشانه ایمان است که با اقرار زبانی و عمل جوارحی همراه باشد. از این رو، ایمان، تنها با علم و یقین محقّق نمیشود تا در صورت حصول علم و یقین، ایمان را زوالناپذیر بدانیم.