است؛ امّا هنوز نگاهی توحیدی به این مقوله ندارد که از این جهت، یک نقص بزرگ به شمار میرود. من معتقدم که هدف روانشناسیِ مبتنی بر منابع اسلامی، چیزی جز رشد و شکوفاییِ توحیدی نیست.
ثالثاً اضافه کردن روابط مثبت نیز یک حرکت رو به رشد است. نگارنده این سطور نیز در کتاب رضایت از زندگی به این مسئله رسیده بود که روابط، نقش مهمی در رضامندی دارد؛ این را بدون این که از روانشناسان، چیزی دیده یا شنیده باشد، و فقط بر اساس منابع اسلامی دست یافت.
رابعاً این که وی همه چیز را به احساس و هیجان برنگردانده و نقش شناخت را نیز دیده، یک نقطه مثبت است. واقعیتْ این است که نوع شناختها و باورهای افراد، نقش مهمّی در شادکامی آنها دارد. در منابع اسلامی نیز بخش مهمی از مباحث، رویکرد شناختی و باوری دارند.
خامساً اشکالی که در کلّ این نظریه وجود دارد این است که معلوم نیست چرا وی به این چند مؤلّفه رسیده است؟ روزی سه مؤلّفه را بیان میکند و روزی دیگر، پنج مؤلّفه را! البته همیشه در کار علمی بشر، تغییر و تحوّل وجود دارد، این اشکالی ندارد، امّا سؤال این است که ربط این مسائل سه یا پنجگانه با یکدیگر چیست و چه مناسباتی بین آنها برقرار است؟ و چرا اینها به عنوان مؤلّفه انتخاب شدهاند؟ آیا یک تحلیل نظریِ خاص پشت آنها بوده یا صرفاً موارد پراکندهای که بر اساس برخی تجربیات، دور هم جمع شدهاند؟
امّا دیدگاه اسلامیِ شادکامی، بر یک منطق مشخّص استوار است؛ تعریفی دارد که دو جزء بودن شادکامی را نشان میدهد (خیر + سرور) و بر اساس آن، مؤلّفههای شادکامی استوار شدهاند (زندگی خوب + زندگی شاد) که موجب رضامندی و نشاط میشوند. هر کدام از زندگی خوب و نشاط نیز ابعادی بر اساس واقعیّات زندگی پیدا میکنند.