برای یافتن معنایی در تجربه خود، فقط در باره آن صحبت میکردند یا مطلبی مینوشتند، رضایت از زندگیِ بالاتری داشتند. به عبارت دیگر، تفکّر در باره شرایط شادیبخش زندگی، بامعناتر و پُراهمیتتر است تا انجام دادن رفتاری بدون تفکّر یا با تفکّر اندک.۱
بررسی و مقایسه
این نظریه نیز نظریهای چندمؤلّفهای است که به نظر میرسد بر اساس برخی واقعیتها با ترکیبی از چند نظریه، شکل گرفته است و با دیدگاههای اسلامی نیز تفاوتها و شباهتهایی دارد که در ادامه، به بررسی آنها میپردازیم. آنچه در باره نظریه لوبومیرسکی میتوان گفت این است که:
اوّلاً مراد وی از عوامل وضعی، امور ثابت ژنتیکی هستند که در این صورت، این جزء از نظریه وی با نظریه استعداد ژنتیکی، هماهنگ است، با این تفاوت که این نظریه، سیطره تمامعیار این عنصر را نپذیرفته و برای نقش آن در شادکامی بر اساس پژوهشهای خود، سهمی معین کرده است که از این جهت، یک امتیاز به شمار میرود. البته این عامل در الگوی به دست آمده در مطالعات اسلامی وجود ندارد و دلیل آن، این است که این الگو بیشتر بر آن بخش از عوامل که در اختیار فرد بوده و در آنها نقشی میتواند داشته باشد، متمرکز است.
ثانیاً مراد وی از شرایط محیطی، عوامل جمعیتشناختی همچون سن، وضعیت تأهّل/تجرّد، وضعیت شغلی، سطح درآمد فرد و همچنین عوامل جغرافیایی و متغیّرهای زمینهای (بافتی) نظیر خانه و منطقه محلّ سکونت، نحوه پر کردن اوقات فراغت و داراییها و مایملک فرد هستند. این امور نیز با آنچه آرگایل در باب عوامل شادی و رضامندی گفته، هماهنگ است. آرگایل، این دو را دو مؤلّفه مستقل در نظر گرفته بود. در مطالعات اسلامی نیز تقریباً وضع به همین شکل بود؛ یعنی عوامل نشاط از عوامل رضامندی در خوشایند جدا بودند. آرگایل بر نقش شادی و لذّت تأکید داشت و آن را یک مؤلّفه مستقل میدانست. همچنین بر این باور بود که عوامل عینی در برابر عوامل غیر عینی، تأثیر چندانی ندارند؛ امّا