میپردازد و بسته به تواناییها و ظرفیتهای شناسایی شده درمانجو، راهبردهایی را در این باره به او آموزش میدهد.
در جلسات پایانی، درمانگر با توجّه به خودپاییهای صورت گرفته در باره دورههای شادکامی، کمبودهای خاص هر یک از ابعاد ششگانه موردنظر (در تعریف ریف) را تعیین و سپس جهت رفع آنها آموزشهایی را ارائه میکند. برای نمونه، در صورتی که نگرشهای درمانجو در بُعد رشد شخصی با کاستیهایی همراه باشد، درمانگر به او توضیح میدهد که رشد شخصی شامل گشودگی نسبت به تجربههای نو و توجّه به خود در جهت توسعه بخشیدن به خویشتن در طی زمان است و در این دو حیطه، آموزشها و تکالیفی به درمانجو داده میشود.
بهزیستیدرمانی، هم بر روی جمعیتهای بالینی و هم بر روی جمعیتهای غیربالینی به کار گرفته شده است۱ و تماماً نشاندهنده آثار مثبت این رویکرد درمانی است. سلیگمن و همکاران بویژه از تأثیر این رویکرد بر روی بیماران مبتلا به اختلال عاطفی و درمان موفّقیتآمیز آنها یاد میکنند؛ زیرا با استفاده از این رویکرد ـ که تکمیلکننده رواندرمانی یا درمانهای دارویی است ـ، بیمار درمان میشود و در حیطههای ششگانه موردنظر و به طور کلّی در ارزیابی کلّی زندگی (شادکامی) از نظر روانشناختی، احساس خشنودی و رضایت بیشتری میکند.۲
ـ بررسی و مقایسه
در باره این نظریه، مباحثی وجود دارد که در چند بند به بررسی آنها میپردازیم.
یکم. آلان کار، الگوی دو مؤلّفهای را برای شادکامی ارائه نمود و آرگایل نیز که بر الگوی سه مؤلّفهای تصریح داشت، در عمل، دو مؤلّفه را مدّ نظر قرار داد. به نظر میرسد که این الگو با کمی تفاوت، به صورت کلّی با الگوی استخراج شده از منابع اسلامی، سازگار است. تنها تفاوت کلّی آنها در مؤلّفه هیجانی است که در منابع اسلامی، «نشاط» قرار دارد