بیان میدارد که هر کدام، قادر به تبیین بخشهایی از شادکامی هستند، نه تمام آن. یکی از آنها «تبیینهای فیزیولوژیک» است که بر اساس آن، خُلق و خوی مثبت، توسط انتقالدهندههای عصبی (نظیر دوپامین و سروتونین) ایجاد میشود. این حالت توسط ورزش یا دارو یا مخدرها میتواند به وجود آید.
تبیین دیگر، مربوط به «روابط اجتماعی» است. بر اساس مشاهدات تجربی، عشق، منبع عظیمی از مسرّت است و روابط اجتماعی و شادی را متأثّر میسازد. به اعتقاد وی، بین شادکامی و معاشرت، رابطه نزدیکی وجود دارد؛ امّا معلوم نیست این رابطه چگونه است.
تبیین دیگر، به «تأمین نیازها» اختصاص دارد. بر اساس این دیدگاه، برخورداری از امکانات زندگی، از منابع شادکامی به شمار میروند، امّا تأثیر این عامل ناچیز است! چون رضایت از این امور، بسته به عوامل شناختی نیز دارد.
تبیین دیگر، مربوط به «فعالیتها و موفّقیتها» اختصاص دارد. بر اساس این تبیین، بخشی از رضایت، ممکن است از لذّت بردن از کاربرد مهارتها و دستیابی به اهداف حاصل شود. بر این اساس، شادکامی از طریق تعهّد نسبت به اهداف قابل دستیابی و با ارزش افزایش مییابد. این ممکن است به خاطر افزایش عزّت نفس باشد. سپس وی تأکید میکند که این نظریهها هنوز به خوبی شرح و بسط داده نشدهاند؛ امّا ممکن است منابع مهم شادکامی را توجیه کنند.۱
بنا بر این، تئوریهای فیزیولوژیک، اجتماعی، نیازها و موفّقیت میتوانند بخشی از عوامل شادکامی را تبیین کنند؛ امّا نمیتوانند همه ابعاد آن را پوشش دهند. لذا به اعتقاد وی تا رسیدن به یک تئوری فراگیر، فاصله وجود دارد. ادّعای فقدان نظریه، از سوی آرگایل، با توجّه به زمان تألیف کتاب، درست بوده است؛ امّا اکنون پس از گذشت سالها و انجام یافتن تحقیقات گوناگون، وضعیتْ متفاوت شده که در ادامه، به آن میپردازیم.
الف ـ نظریههای نخستین
به خلاف آرگایل، و پس از گذشت زمان و انجام یافتن پژوهشهای فراوان، اکنون برخی بر