ب ـ رویکرد دوم
به مرور زمان، کاستیهای لذّتگرایی مشخص شد و مشاهدات و مطالعات تجربی نشان داد که لذّتگرایی نمیتواند شادکامی و سعادتمندی را به ارمغان آورد و به همین جهت، آرامآرام مخالفتها با این رویکرد شکل گرفت. دکتر ادیت ویکوف جولسون (استاد روانشناسی دانشگاه جورجیا) در این باره میگوید:
فلسفه کنونی ما در باره بهداشت روان، بر این پایه استوار است که مردم باید شاد و خوشحال زندگی کنند و غم و اندوه، نشانه ناسازگاری و عدم انطباق با زندگی است. این اعتقاد و نظام ارزشها باید خود را در برابر کسانی که درد و رنجی اجتنابناپذیر دارند، مسئول بداند؛ زیرا این شیوه اندیشه، موجب میشود که افراد دردمند، به خاطر این که شاد نیستند، اندوهناکتر نیز بشوند.۱
این حقیقت، موجب شکلگیریِ رویکرد دوم گردید. بر اساس نظر یورگنسن، نفستاد،۲ آلان کار و دیگر روانشناسان مثبتگرا، رویکرد دوم در نگاه به زندگی خوب و شادکامی، رویکرد سعادتگرا۳ است. آلان کار، معتقد است که سنّت سعادتگرا، شادمانی و زندگی خوب را بر اساس دستیابی به توان بالقوه کامل فرد تعریف میکند.۴ رویکرد روانشناسی مثبتگرا در هزاره جدید، بیش از آن که بر رویکرد لذّتگرا مبتنی باشد، بر پایه رویکرد سعادتگراست. این رویکرد نیز ریشه در آرای ارسطو دارد. هم در نظریه ارسطو و هم در شارحان بعدی او، سعادت آدمی به آن است که انسان بتواند در طی زندگی، تواناییهای بالقوه و فضایل نهفته در خود را بالفعل کند و به رشد و کمال برسد. اگر آدمی در این مسیر، موفّق شد، به زندگی خوب دست یافته است.۵
یورگنسن و نفستاد و سلیگمن بر این اعتقادند که روانشناسی مثبتگرا، عمدتاً رویکرد