جهان عقل صعود میکند و به هر چیز، دانا میشود و این، سعادت کامل است.
او راه رسیدن به کمال و معرفت و در نتیجه، سعادت را فضیلتمند شدن و تزکیه نفس میداند و فضایل را به چهار نوع تقسیم میکند: حکمت، شجاعت، عفّت و عدل، و فضیلت واقعی را حدّ وسط بین افراط و تفریط میداند. او نفس انسان را نوری از انوار باری تعالی میداند که چون از تن و شهوت فاصله گیرد، به هر آنچه در جهان است، آگاه میشود و هیچ چیزی از او پنهان نمیمانَد.
معلّم ثانی، فارابی نیز غایت قُصویٰ و سعادت انسان را کمال معرفت نظری میداند و چون علم تجربی را جزئی از علم نظری به حساب میآوَرَد، کمال آن را نیز جزئی از کمال علم نظری میداند.
فارابی، راه رسیدن به سعادت را داشتن ملکات اخلاقی میداند و خُلق نیکو را اعتدال و میانهروی، و یا حدّ وسط افراط و تفریط بر میشمرد و میگوید: وقتی انسان، اعمال صالح را تکرار کرد و انجامدادن آنها برای او عادت شد، خُلق نیکو به دست میآید. در نظر ایشان لذّتها دو دستهاند: محسوس و غیرمحسوس. انسان چون به محسوساتْ آشناتر است و آنها را بهتر درک میکند و آسانتر به آنها میرسد، گمان میکندکه لذّتهای محسوس، غایت اوست.
غزالی نیز سعادت انسان را معرفت میدانست؛ ولی معرفتی خاص. او سعادت هر موجودی را در چیزی میدید که از آن لذّت میبُرد و لذّت هر موجودی را در چیزی میدید که موافق و مقتضای طبع او باشد. وی معتقد بود که اقتضای طبع هر موجودی، غایتی است که برای آن آفریده شده است. پس اگر موجودی به غایت آفرینش خود دست یابد، به سعادت خود رسیده است. در نظر او غایت آفرینش انسان، «شناخت خدا» است. غزالی، استفاده از لذّات مادی و بهرهمندی از آن را به شرط آنکه در حدّ اعتدال و در راستای سعادت باشد، جایز میداند؛ ولی چون عقل را از تشخیص حدّ اعتدال و آنچه ضامن سعادت اوست ناتوان میداند، میگوید تنها راه، این است که زمام اختیار را به دست بصیرترین خلق ـ که پیامبر خداصلی الله علیه و آله است ـ بدهیم و تنها راه رسیدن به سعادت، پیروی از شریعت است.
خواجه نصیر طوسی و ابن مسکویه رازی، سعادت را دارای مراتبی میدانند که پایینترین آن، مربوط به حیات مادّی انسان، و والاترین مرتبه آن، مربوط به آخرت است که آن را