همه احوالش نیازمند به اوست، و در حدوث و بقایش، مستقل از او نیست. چون چنین است، ربّ او و مالک او هر گونه تصرّفی که بخواهد در او میکند و خود او هیچگونه اختیار و مالکیتی ندارد و به هیچ وجه، از مالک خود مستقل نیست؛ مالک حقیقی وجودش و قوایش و افعالش.
اگر هم هستی او را و نیز قوا و افعال او را به خود او نسبت میدهند، مثلاً میگویند فلانی وجود دارد، قوا و افعالی دارد، چشم و گوش دارد، و یا اعمالی چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشیدن دارد، همین نسبت نیز به اذن مالک حقیقی اوست که اگر مالک حقیقیاش چنین اجازهای نداده بود، همه این نسبتها دروغ بود؛ زیرا او و هیچ موجود دیگری، مالک چیزی نیستند، و هیچ یک از این نسبتها را ندارند.
چیزی که هست، آدمی تا در این نشئه زندگی میکند، که ضرورت زندگی اجتماعی ناگزیرش کرده که ملکی اعتباری برای خود درست کند و خدا هم این اعتبار را معتبر شمرده و این نیز باعث شده که رفتهرفته، امر بر او مشتبه گردد و خود را مالک واقعی ملکش بپندارد. لذا خدای سبحان در آیه: (لِمَنِ الْمُلْک الْیوْمَ للهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ؛ ملک امروز از آن کیست؟ از آن خداست، واحد قهّار)۱ میفرماید: به زودی اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشیا به حال قبل از اذن خدا برمیگردند، و روزی خواهد رسید که دیگر ملکی نماند، مگر برای خدا و بس. آن وقت است که آدمی با همه آن چیزها که ملک خود میپنداشت، به سوی خدای سبحان برمیگردد.
پس معلوم میشود که ملک، دو گونه است: ملک حقیقی که دارنده آن، تنها و تنها خدای سبحان است، واحدی با او در این مالکیتْ شریک نیست، نه هیچ انسانی و نه هیچ موجود دیگری؛ و ملک اعتباری و ظاهری و صوری، مثل مالکیت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اینها، که در این چیزها مالک حقیقی خداست و مالکیت انسان، به تملیک خدای تعالی است، آن هم تملیک ظاهری و مجازی.
پس اگر آدمی متوجّه حقیقت ملک خدای تعالی بشود و آن ملکیت را نسبت به خود