میکنند که زندگی، بامعناست».۱
بررسی و مقایسه
همان گونه که مشهود است، این تئوری، بر اساس تأثیر تلاش و فعّالیت بر نشاط و شادابی شکل گرفته است. به نظر میرسد این حالت، مبتنی بر یکی از ابعاد انسان است که بر اساس آن، به دلایلی، انسان به گونهای آفریده شده که وضعیت روانیِ وی با سکون و بیتحرّکی، ناسازگار است. از این رو، کار، یکی از نیازهای روحی ـ روانی انسان نیز هست. اگر کار نباشد، نشاط و شادابی از میان خواهد رفت و زندگی، خستهکننده و ملالآور میگردد.۲ امام صادقعلیه السلام با ذکر مثالی به توضیح بیشتر در این زمینه میپردازد و میفرماید: «آیا نمیبینی اگر کسی مدّتی میهمان باشد و تمام نیازهای خوراکی و نوشیدنی و کاری او را برآورده سازند، هر آینه از بیکاری آزرده میشود و نفسش با او به نزاع برمیخیزد که باید به کاری مشغول گردد؟ حال اگر نیاز انسان در تمام عمر، برآورده باشد و هیچ نیازی نداشته باشد، چه خواهد شد؟! پس بهترین تدبیر در آنچه برای انسان، آفریده شده، این است که جایی برای تلاش نیز قرار داده شود تا بیکاری، او را به رنج نیندازد».۳
بنا بر این، زندگی بدون کار، ملالآور و خستهکننده است و کار و تلاش، یکی از عوامل شادابی و سرزندگی به شمار میرود و این به ویژگی روحی ـ روانی انسان باز میگردد؛ امّا آنچه در این باره مهم است این که:
اوّلاً این نظریه، یکی از ابعاد وجودیِ انسان است و تأثیر آن نیز در همین حد، غیر قابل انکار است؛ امّا آیا همه ابعاد و واقعیتهای حیات انسانی همین است؟ بیتردید چنین نیست. از این رو، این نظریه، در تبیین بخشی از شادکامی و رضامندی انسان، موفّق است؛ امّا نمیتواند نظریهای فراگیر باشد.
ثانیاً این نظریه، همه ابعاد شادکامی را نیز در برنمیگیرد و به نظر میرسد که تنها به بُعد نشاط