83
خاطره‌هاي آموزنده

همسرم گفت: اگر در این هوای گرم و سوزنده باران ببارد، معلوم است که دین اسلام حق است و من مسلمان خواهم شد؛ زیرا که این یک معجزه است.
وقتی جواب مساعد را از همسرم گرفتم به اطاق مجاور رفتم، در اتاق را بستم و گوشه فرش را کنار زدم، به حالت سجده سرم را روی خاک گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. گفتم: یا علی! تو همسرت زهرا را دوست داشتی، من هم همسرم را دوست دارم. سیلی به صورت همسرت زدند برای خدا صبر کردی و تحمل کردی و چیزی نگفتی و دندان به جگر گذاشتی. یا فاطمه زهرا! تو را به آن عشق و ارادتی که به علی داشتی، تو را به آن پهلوی شکسته‌ات، تو را به آن محسن سقط شده‌ات قسم‌ می‌دهم بزرگواری کنید چند دقیقه‌ای باران ببارد. اگر باران ببارد این زنِ من مسلمان می‌شود و اگر او مسلمان و شیعه شود، یقیناً در دانشگاه چندین نفر را مسلمان می‌کند.
آن قدر گفتم و اشک ریختم و از این ذوات محترم درخواست کردم و به آن‌ها التجا کردم که وقتی سر از روی زمین برداشتم دیدم دور تا دور جای سجده من خیس شده است. از اتاق بیرون آمدم، به ایوان که رسیدم دیدم هوا ابری شده، فهمیدم که خبری خواهد شد. بعد از مدتی هوا بارانی شد و علی‌رغم شرایط خاص جوّی و منطقه‌ای باران آمد! شب ده‌ها کانال تلویزیون اعلام کردند که باریدن باران در این هوای گرم ایتالیا شبیه معجزه است.
همسرم از اتاق بیرون آمد و با دیدن و لمس کردن باران از من پرسید: تو به کی توسل جُستی که این قدر قدرت داشته که توانسته این عظمت را بیافریند؟
گفتم: به علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام.
همسرم بعد از این ماجرا مسلمان و شیعه شد و نام خود را فاطمه زهرا گذاشت.
بعد، به همسرش که با مانتو و مقنعه کاملاً پوشیده نشسته بود، اشاره کرد و گفت: همسرم از روزی که مسلمان و شیعه شده بیش از هشتاد نفر را در دانشگاه یا از مسیحیت به تشیّع آورده و یا سُنّی بودند و آن‌ها را شیعه کرده است.


خاطره‌هاي آموزنده
82

کتب اسلامی به اسلام علاقه‌مند شدم و با تحقیق و تفحص و ملاقات با علمای اهل سنت. بالاخره مسلمان شدم، البته مسلمان اهل سنت. وقتی مسلمان شدم، دیگر پدر و مادرم مرا به خانه‌شان راه ندادند و حتی برادرم مرا کتک زد، اما من مقاومت کردم، چون به اسلام اعتقاد پیدا کرده بودم.
پس از مدتی متوجه شدم که مذهب اهل تسنن، پاسخگوی بعضی از سؤالات و شبهات من نیست. بالاخره با مطالعه کتب شیعه و رفت و آمد با سفارت جمهوری اسلامی ایران در رُم، به مکتب اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ارادت پیدا کردم و شیعه شدم.
مشکل اصلی من، همسر مسیحی‌ام بود که حاضر نبود مسلمان شود. ما دو فرزند هم داشتمی و من نمی‌خواستم مادر فرزندانم مسیحی باشد. هر چه به او کتاب‌های مذهبی و دینی و شیعی دادم، مطالعه کرد اما مسلمان نشد و می‌گفت: من دین اسلام را دوست ندارم.
در یک روز تابستانی که هوا هم بسیار گرم بود، همسرم را داخل اطاق آوردم و در اطاق را بستم و خیلی صریح به او گفتم: تو باید مسلمان شوی، اگر مسلمان نشوی من نمی‌توانم با تو زندگی کنم و علی‌‌رغم این که تو را دوست دارم و مادر بچه‌هایم هستی، به طور قطع و یقین از تو جدا خواهم شد.
همسرم گفت: من هم علی‌رغم این که تو را خیلی دوست دارم و پدر بچه‌های من هستی، اما بدان که من مسلمان نمی‌شوم و من مسیحیت را دوست دارم و من هم از تو جدا خواهم شد.
در آن شرایط، قلب و فکر و ذهنم متوجه اهل بیت علیهم السلام شد و با خود گفتم: یا رسول الله! یا علی‌ بن ابی‌طالب! یا فاطمه زهرا! یا حسین! مرا کمک کنید. مرا راهنمایی کنید. یک لحظه گویا برقی در ذهن من زد و گفتم: خانم اگر در این هوای گرم، من دعا کنم و از آن بزرگواران (اهل‌بیت علیهم السلام) بخواهم که باران ببارد، آیا تو قبول می‌کنی که این دین بر حق است؟ آیا مسلمان می‌شوی؟

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9174
صفحه از 371
پرینت  ارسال به