همسرم گفت: اگر در این هوای گرم و سوزنده باران ببارد، معلوم است که دین اسلام حق است و من مسلمان خواهم شد؛ زیرا که این یک معجزه است.
وقتی جواب مساعد را از همسرم گرفتم به اطاق مجاور رفتم، در اتاق را بستم و گوشه فرش را کنار زدم، به حالت سجده سرم را روی خاک گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. گفتم: یا علی! تو همسرت زهرا را دوست داشتی، من هم همسرم را دوست دارم. سیلی به صورت همسرت زدند برای خدا صبر کردی و تحمل کردی و چیزی نگفتی و دندان به جگر گذاشتی. یا فاطمه زهرا! تو را به آن عشق و ارادتی که به علی داشتی، تو را به آن پهلوی شکستهات، تو را به آن محسن سقط شدهات قسم میدهم بزرگواری کنید چند دقیقهای باران ببارد. اگر باران ببارد این زنِ من مسلمان میشود و اگر او مسلمان و شیعه شود، یقیناً در دانشگاه چندین نفر را مسلمان میکند.
آن قدر گفتم و اشک ریختم و از این ذوات محترم درخواست کردم و به آنها التجا کردم که وقتی سر از روی زمین برداشتم دیدم دور تا دور جای سجده من خیس شده است. از اتاق بیرون آمدم، به ایوان که رسیدم دیدم هوا ابری شده، فهمیدم که خبری خواهد شد. بعد از مدتی هوا بارانی شد و علیرغم شرایط خاص جوّی و منطقهای باران آمد! شب دهها کانال تلویزیون اعلام کردند که باریدن باران در این هوای گرم ایتالیا شبیه معجزه است.
همسرم از اتاق بیرون آمد و با دیدن و لمس کردن باران از من پرسید: تو به کی توسل جُستی که این قدر قدرت داشته که توانسته این عظمت را بیافریند؟
گفتم: به علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام.
همسرم بعد از این ماجرا مسلمان و شیعه شد و نام خود را فاطمه زهرا گذاشت.
بعد، به همسرش که با مانتو و مقنعه کاملاً پوشیده نشسته بود، اشاره کرد و گفت: همسرم از روزی که مسلمان و شیعه شده بیش از هشتاد نفر را در دانشگاه یا از مسیحیت به تشیّع آورده و یا سُنّی بودند و آنها را شیعه کرده است.