بدون هیچ تعرّض و تعقیب و تعهّد به تهران آمدم و با خود عهد کردم تا آخر عمر زیارت آن حضرت را شبهای جمعه ترک نکنم.
کرامت دوم آن بود که حقیر یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی شبهای جمعه در مجلس توسّلی شرکت میکردم که جمع خاصّی در آن بودند و تا صبح طول میکشید. در آن مجلس بزرگانی بودند که در مسأله احضار ارواح اولیا نصیبی داشتند. یکی از آنان شبی از قول شخصی که راضی نبود با وضع اختناق و سلطه ساواک معرّفی شود، این ماجرا را نقل کرد:
یکی از مشاورین محمد رضا پهلوی که تا حدّی ایمان داشت و از عاقبت طغیان طاغوت ناراحت بود از من خواست اگر ممکن است به حضرت عبدالعظیم علیه السلام متوسّل شوم و عاقبت این سلطنت را از روح آن حضرت بپرسم. مدّتی بعد با مقدمات زیاد توفیق یافتم تا به روح مطهّر آن جناب نزدیک شوم. گویا آن حضرت میدانست حاجت من چیست، با خطابی تند فرمود: «به این مرد۱ بگوئید باید این هرزگیها را کنار بگذاری. من از خدای متعال خواستهام ریشه تو و اهلت را برای همیشه قطع نماید.»
آنجا دیگر اجازه نداشتم سؤال دیگری بکنم، ولی اصل مطلب را گرفتم. بعد ندیم شاه را دیدم و مطلب را به او گفتم، او سخت مضطرب شد و گفت چگونه این خطاب تند را به شاه برسانم.
چندی بعد ندیم شاه گفت: به هر طوری بود خودم را آماده کردم و روزی به شاه عین جریان را بدون نقل واسطه بیان کردم. شاه معنی کلمه هرزگی را نفهمید. حسین علا _ که نخستوزیر وقت بود _ را به حضور خواست و گفت میگویند در مملکت هرزگی هست؟ حسین علا گفت: خاطر شهریاری آسوده باشد، هیچ گونه هرزگی در مملکت وجود ندارد!