71
خاطره‌هاي آموزنده

غیرقابل وصف ایستاده و جمع خاصی را از انبوه متقاضیان انتخاب کرده و سوار می‌کنند، همه می‌دانند که مقصد سفر بسیار مهم است، ولی به هیچ‌کس از چگونگی آن خبر نمی‌دادند. بالاخره جمع محدودی از جمعیت عظیم حاضر را سوار و حرکت کردند.
در نزدیکی‌های مقصد، بوی عطر عجیبی به مشام رسید که همه را مدهوش کرد. بعد فهمیدیم همه این عطر از فضای باغ غیرقابل وصفی متصاعد است. دم باغ همه را پیاده کردند. باز هیچ کس نمی‌دانست در داخل باغ چه خبر است. آنجا هم از همین جمعیت محدود، اکثر افراد را راه ندادند.
فردی بود از بستگان بنده، هر چه اصرار کردم [که به او اجازه ورود بدهند]، سه عیب از او گفتند _ که دقیقاً نقص‌های مهم معنوی اوست _ و فرمودند به جهت این عیب‌ها نمی‌تواند وارد شود. سپس افراد منتخب را گروه گروه وارد باغ می‌کردند. بنده و جناب حجة الاسلام اوسطی و جناب حجة الاسلام حاج شیخ محمود عبداللهی و مرحوم حاج شیخ معصومی را با هم وارد باغ کردند.
بعد از ورود فهمیدیم که مولایمان مولی الکونین حضرت بقیة الله _ ارواحنا فداه _ داخل باغ هستند. حضرت در خیمه‌ای وسط باغ بودند. به محضر مقدس‌شان رفتیم، شیرینی و عظمت محضر قابل وصف نیست. بنده ناگهان به یادم افتاد که این بهترین فرصت است که با کسب نظر مستقیم از حضرت [در باره ماندنم در کرمانشاه] تصمیم بگیرم. پس از سؤال بنده، حضرت _ روحی فداه _ آنچنان روی در هم کشیدند که هنوز پس از سال‌ها تلخی آن در ذائقه بنده مانده است و فرمودند:
«دل من از دست روحانیون خون است که یا در قم و حوزه‌های مشابه آن به بهانه‌های مختلف می‌مانند یا به جاهای خوش آب و هوا و همراه با اقبال مردم می‌روند. پس این گونه مناطق را _ که بسیارند _ چه کسانی تأمین نیاز کنند!»


خاطره‌هاي آموزنده
70

بنده هم آن سال به جای اصفهان به کرمانشاه رفتم. در آنجا وضعیتی پیش آمد که مجبور شدم سال تحصیلی بعد هم آنجا بمانم. بعد از آن هم به لحاظ اوج‌گیری انقلاب و نیاز جدّی کرمانشاه به روحانی مرتبط با جوانان و مراکز علمی و دانشگاهی و نفوذ گسترده انجمن حجتیّه و جریانات مارکسیستی در بین جوانان، با مشورتی که با برخی از اساتید بزرگوار، از جمله حضرت آیة الله مشکینی (دام ظله)۱ داشتم، و اکثر آنان با مجموعه شرایط موجود، مصلحت را در ماندن بنده در کرمانشاه دیدند، گرچه سرورانی هم نظیر مرحوم آیة الله العظمی [حاج شیخ مرتضی] حائری به شدت ابراز مخالفت کرده و حتی در غیاب بنده فرموده بودند: فلانی خود را ذبح کرده است.
بالاخره به هر گونه بود چند سالی با نگرانی شدید فکری و تحیّر در کرمانشاه ماندم. بحمدالله با توفیق الهی و با برنامه‌هایی که با کمک دوستان، در مسجد و مراکز فرهنگی داشتیم، عرصه را هم بر مارکسیست‌ها و هم انجمن حجتیه تنگ کردیم، به طوری که آن‌ها کاملاً به حاشیه رفتند و حتی برنامه‌ای برای قتل بنده ریختند که به صورتی معجزه‌آسا نجات یافتم.
سال حدود ۵۴ یا ۵۶ بود که به رغم همه موفقیت‌ها بسیار منقلب شدم و تصمیم گرفتم استخاره کنم و اگر خوب آمد همان وسط سال به قم بازگردم. در ساعت و حال مناسبی استخاره کردم، آیه «زحف»۲ آمد، ولی باز به جهت شدت تأثر با این که هم معتقد و هم عامل به استخاره هستم به تصمیم خود باقی مانده و مشغول جمع اثاثیه برای انتقال به قم شدم.
در شب همان روز خواب عجیبی دیدم که مهم‌ترین و شیرین‌ترین فراز زندگی‌ام را رقم زد. در عالم رؤیا دیدم در خیابان، جلوی مدرسه خان۳ اتوبوس‌هایی بسیار زیبا و

1.. این متن در حال حیات آیة الله مشکینی رحمه الله تنظیم شده بود.

2.. آیات ۱۵ _ ۱۶ از سورۀ انفال. در این آیات پشت کردن به جبهۀ جنگ موجب خشم الهی و گرفتار شدن به عذاب جهنم دانسته شده است.

3.. مدرسۀ علمیّۀ «خان» یا «مهدی‌قُلی خان»، در خیابان «اِرَم» قم، نزدیک حرم مطهّر و در مجاورت گذرِ خان قرار دارد. بنای فعلی مدرسه، به دستور مرحوم آیة الله بروجردی ساخته شده است.

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9178
صفحه از 371
پرینت  ارسال به