آنها حکم کردند که ما را تقاص کنند؛ یعنی ما را اعدام کنند. اعدامها را در مکه و قبل از نماز جمعه انجام میدادند.
عصر پنجشنبه به دستهای ما دستبند زدند و ما را سوار ماشین کردند. سپس به سوی جدّه راه افتادیم و پیش از ظهر جمعه به جدّه رسیدیم. ما را در پاسگاه پلیس، زندانی کردند. منتظر بودیم که بیایند و ما را برای اعدام ببرند؛ اما خبری نشد تا این که نیمه شب به ما گفتند که اعدام نمیشوید؛ بلکه باید تبعید شوید.
صبح شنبه، ما را به داخل شهر جدّه بردند. سه روز در جدّه نگه داشتند و بعد به جزیره جِزان بردند. شش ماه در آنجا ماندیم. سپس خبر رسید که بخشیده شدیم.
وقتی میخواستند ما را با کشتی به جزیره جِزان ببرند، فرمانده پلیس به ما گفت: به شما مژده بدهم که خداوند، از کسی که با شما این کار را کرد، انتقام گرفت. پسر امیر مدینه ماشینش چپ کرد و آتش گرفت و او نتوانست خود را نجات بدهد و در آتش سوخت.
الحمدلله ما سالم برگشتیم و امیر مدینه با مرض سرطان مرد. پسر، در آتش سوخت و پدر با سرطان مرد. بسیاری از کسانی که ما را اذیت کردند، خداوند از آنها انتقام گرفت؛ الحمدلله.
روزی وزیر کشور یا وزیر اقتصاد به برخی از برادران ما _ که در ریاض پیش او کار میکردند _ گفته بود که من مردم نَخاوِ لِه۱ را اذیت کردهام و از ما میخواست که از او بگذریم و عفوش کنیم؛ چون دستور داده بود همه محله نَخاوله خراب شود. مهندسی میگفت: میگفتند که محله نَخاوله شیعه اند، به همین دلیل، برخی خانهها را خراب کردند و خیابان کشیدند.
شخصی به نام حمزه عباس که یکی از نیکان روزگار بود. خانهاش، مدام محل رفت و آمد شیعیان بود و در آن، جلسات آموزش، وعظ و ارشاد برگزار میشد. نقل