257
خاطره‌هاي آموزنده

نشسته بود و دست و پای خود را تکان می‌داد، مشاهده کردم. با دیدن من به گریه افتاد و فریاد زد: شفا گرفتم، شفا گرفتم!
من که متحیّر شده بودم، گریه کردم و به دنبال دکترها دویدم. آقای دکتر متکلّم و چند نفر دیگر به اتاق ایشان آمدند و با دیدن وی، در حالی‌که نمی‌توانستند باور کنند، در پاسخ سؤال من که پرسیدم: آقای دکتر! آیا معجزه شده است؟ گفتند: نمی‌دانیم، ولی بسیار غیرطبیعی است.
پس از آن‌که بر اعصاب خود مسلّط شدم، از مادرم پرسیدم: چه اتفاقی رخ داد؟ قضیه چیست؟
گفت: وقتی که حرف‌های دیروز دکتر را شنیدم، از این‌که تا آخر عمر باید سربار شما شوم، خیلی ناراحت شدم و با حضرت فاطمه علیها السلام درد دل کردم که: ای خانم! فرزندم را تقدیم کرده‌ام،۱ راضی نشوید که در بازگشت، مورد تمسخر معاندان و مخالفان انقلاب قرار بگیرم.
در همین حال خوابم برد، در خواب خانم با جلال و عظمتی را دیدم که به کنار تختم آمد و فرمود: دخترم! چرا این قدر ناراحتی؟
عرض کردم: خانم! به خاطر مشکلی که برایم پیش آمده، ناراحتم. حالت فلج من همه اطرافیان را به زحمت می‌اندازد و من از خدا خواسته‌ام که تا آخر عمر زمین‌گیر نشوم.
فرمود: دخترم! پایت را تکان بده.
عرض کردم: خانم! من فلج شده‌ام، حتی نمی‌توانم حرف بزنم.
مجدداً فرمود: دست و پایت را تکان بده.
در عالم خواب شروع کردم به تکان دادن دست و پایم، یک مرتبه از خواب بیدار شدم و مشاهده کردم که دست‌ها و پاهایم خوب شده و حرکت می‌کند.

1.. ایشان مادر شهید بود.


خاطره‌هاي آموزنده
256

۴ / ۳۵

شفای بیماری در مدینه با توسل به حضرت فاطمه علیها السلام

کرامتی دیگر از حضرت زهرا علیها السلام برای مادرِ یکی از همکاران اتفاق افتاد که او ماجرا را چنین تعریف کرد:
در سال ۱۳۶۵ به اتفاق پدر و مادرم به حج مشرّف شدیم. من در ستاد حج در خدمت حُجّاج بودم و پدر و مادرم در کاروان. چند روزی از آمدنشان به مدینه نگذشته بود که مادرم دچار سکته مغزی شد و نیمی از بدنش فلج گردید و زبانش از تکلّم باز ماند. مادر را در بیمارستان هیئت پزشکی حج، بستری کردیم و دکتر متکلّم (رئیس وقت بیمارستان قلب شهید رجایی تهران) دکتر معالج ایشان بود.
دو روز از بستری شدن مادر گذشته بود که دکتر متکلّم، مرا خواست و گفت: مادر شما سکته کامل کرده و حدّ اقل شش ماه به صورت فلج باقی خواهد ماند. بعد از آن هم ممکن است با فیزیوتراپی و تست‌های ورزشی بهبود یابد و ممکن است که سکته مجدّد کند و تمام بدنش فلج شود.
فردای آن روز، بعد از نماز مغرب و عشا که از مسجد شریف نبوی خارج شدم، بسیار گریه کردم و از حضرت صدیقه طاهره شفای مادرم را خواستم و تا ساعت سه بعد از ظهر در کوچه‌های مدینه سرگردان بودم و توان رفتن به بیمارستان را نداشتم. بالاخره به بیمارستان رفتم و به محض ورود به اتاق، مادرم را در حالی‌که روی تخت

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8975
صفحه از 371
پرینت  ارسال به