ایشان در عالم خواب التماس میکنند که: شما کی هستید؟ مگر با من نسبتی دارید؟
میفرمایند: من فاطمه هستم.
بعد از این خواب ایشان از من خواست که هر طور شده باید امسال به حج برویم. روز ۲۳ شعبان به معاونت امور روحانیون بعثه مقام معظم رهبری تلفن کردم و با مسئول اعزام روحانیون عمره صحبت کردم. وقتی حضوری خدمتشان رسیدم، هنوز صحبت نکرده بودم که ایشان گفت: آقای اشرفی! مایلید در ماه رمضان [به عنوان روحانی کاروان] به مکه بروید؟ پاسخ مثبت دادم و بلافاصله دستور داد اسم بنده را برای حج همان سال بنویسند. سفر ایشان هم به طور معجزهآسایی درست شد.
وقتی مشرّف شدیم، در مدینه منوّره، با حرم، فاصله چندانی نداشتیم، اما درد پای ایشان بیشتر شد، به طوری که هر ده قدمی که راه میرفتند، روی صندلیای که تهیه شده بود، مینشستند و مجدداً حرکت میکردیم.
شب اوّل خیلی مشکل بود. اما شب دوم که مشرف شدیم، وقتی برگشتیم، خدا شاهد است که ایشان اصلاً پادردی نداشت! از ایشان پرسیدم: چه شد؟
گفت: به مادرم زهرا علیها السلام گفتم که حاجتم را برآورده سازد.
سؤال کردم: آیا در قبرستان بقیع گفتی؟
گفت: سمت باب جبرئیل، جا نمازم را پهن کردم و نماز خواندم و پس از نماز، سرم را به دیوار گذاشتم و عرض کردم: شما مرا دعوت کردید و من اجابت کردم. باید شفایم بدهید. بعد دستمالم را به باب جبرئیل کشیدم و به پایم مالیدم.
از آن زمان، پا درد ایشان به طور کامل خوب شد و صندلی را کنار گذاشت. وقتی به ایران برگشتیم فرزندانمان تعجب کرده بودند و پرسیدند: چه کار کردید؟
گفت: شفایم را از مادرم، حضرت زهرا علیها السلام گرفتم و آمدم.
بعد از آن هر عکسی که از پای ایشان گرفتند، گفتند: هیچ اثری از آرتروز مشاهده نمیشود. در حالیکه عکسهای قبلی بر بیماری ایشان صحّه گذاشته بود.