از محل توقف اتوبوسها که گذشتیم، پس از طی مسافت حدود پنج دقیقه، در آن ازدحام جمعیت، این خانم را گم کردیم.
در آن سال، هشت نفر زیر دست و پا تلف شدند. من و یکی از دوستانم مجبور شدیم تا به کوه زده و از پشت خیمههای مصریها که بالای محل استقرار چادر ایرانیها بود خود را به محل چادرها برسانیم. پس از چهار پنج ساعت و در حالیکه زخمی شده بودیم، خود را به خیمهها رساندیم، ولی احدی از اعضای کاروان ما نرسیده بود. وقت ظهر بود، که با کمال تعجب دیدیم آن پیرزن در کنار خیمه با آرامش و سلامت کامل نشسته است. وقتی سؤال کردم: کجا بودی؟ گفت: وقتی نگاه کردم و شما را ندیدم، کسی آمد و گفت: ناراحت نشو، بیا تا راهنماییات کنم. همینطور که دستم را گرفته بود و بدون آنکه مسافت زیادی را طی کنیم، به اینجا رسیدیم. چون پایم درد میکرد، خوشبختانه راه زیادی هم نبود.
نکته تعجبآور آنکه چشمش هم بهبود یافته بود و تا سالهای بعد هم که حالش را میپرسیدیم، میگفت: چشمم خوب است.
برایمان شگفتآور بود که چطور شد در آن روز حتی که تعداد زیادی از مردان گم شدند، این خانم به راحتی و با سلامتی کامل به چادرها رسید. جز اینکه بگوییم عنایت حضرت بقیة الله بود که این زن پارسا را نجات داد، چیز دیگری نمیتوان گفت.