بسیار خوشچهره است و فردی هم همراه اوست. کمی دقیقتر که شدم نود درصد احتمال دادم یکی از آنان همان حاجی گمشده ساوهای است! به سرعت به طرف آنها رفتم و دیدم حدسم درست است.
خواستم با پرخاش با او سخن بگویم که دیدم آن آقا به من اشاره کرد که آرام باشم؛ یعنی هشدار داد که تو در حال احرامی پس مراقب باش. آنگاه از من پرسید: این حاجی شماست؟
گفتم: آری.
سپس از حاجی ساوهای پرسیدم: پس شما کجا رفتید؟
گفت: کفشهایم را گم کردم، مقداری دنبال آنها گشتم آخر هم پیدا نکردم و هماکنون با پای بیکفش آمدهام.
از اینکه این مشکل به راحتی حل شد خدا را سپاس گفتم، ولی مشکل دوم آن بود که کاروان حرکت کرده و من باید همراه این زائر به عرفات بروم، آن هم با کمبود وسیله نقلیه و شلوغی راه و ندانستن محل خیمهها. به هرحال از خدا استمداد جستیم و سرانجام وسیلهای پیدا شد و هر دو نفر سوار شدیم.
مسافران معمولاً محل سکونت و خیام خود را در عرفات میدانستند و به موقع پیاده میشدند، اما من نمیدانستم، راننده هم نمیدانست. یکی دو مرتبه از راننده خواستم تا قدری جلوتر برود، او هم مقداری جلو رفت ولی به محلی رسید که گفت دیگر از اینجا جلوتر نمیروم و ما به ناچار پیاده شدیم.
در این حال ناگهان به ذهنم خطور کرد که مطوّف ایرانیان محمد علی غَنّام است، خوب است سراغ او را بگیرم و از این طریق خیمهها را پیدا کنم. مشغول نگاه کردن به تابلو راهنما بودم که دیدم آقای عسکری، یکی از مدیران سابقهدار با حالتی مضطرب و خسته دنبال خیمههای خود میگردد، به ما که رسید، پرسید: خیمههای ما کجاست؟