217
خاطره‌هاي آموزنده

۴ / ۱۷

اجابت دعایِ دل‌شکسته‌ای دیگر

شبیه خاطره‌ای که گذشت، خاطره شیرین و عبرت‌آموزِ دوست دیرین، فاضل پرتلاش و خدمت‌گزار جناب حجة الاسلام و المسلمین محسن قرائتی از تولّد خویش است. او نقل کرد:
پدرم تا چهل و چند سالگی صاحب فرزند نشده بود. دو همسر گرفت اما از هیچ یک صاحب فرزند نشد.
یکی از همسایگان ما، فرزندان و نیز گربه‌های بسیار داشت. روزی گربه‌ها را در یک گونی می‌اندازد و به در خانه ما می‌آید و به پدر می‌گوید: ما، هم بچه زیاد داریم و هم گربه؛ ولی شما نه بچه دارید و نه گربه! حال که خدا فرزندی به شما نداده، این گربه‌ها را برای شما آوردم! سپس گونی گربه‌ها را روی دستان پدرم رها می‌کند و می‌رود.
پدرم به خانه برمی‌گردد و بسیار منقلب می‌شود و به شدّت گریه می‌کند و می‌گوید: خدایا! آن قدر به من بچه ندادی که همسایه‌ها احساس دلسوزی کرده، برایم گربه می‌آورند.
بعد از آن برمی‌خیزد و چند قالی کاشان را که همه دارایی‌اش بوده، می‌فروشد و (حدود شصت سال قبل) عازم سفر حج می‌شود.


خاطره‌هاي آموزنده
216

گفت: حاج آقا! خداوندِ کریم، به کریم، مادر داد! دستور شما را عمل کردم و یک ساعت پیش با دلهره به خانه تلفن زدم. خانه ما غوغایی بود. گفتند: اکنون همسرت به پا خاسته است و خود، خانه را تمیز می‌کند و... .»
آنگاه روی کرد به من و با لحنی بسیار صمیمی گفت: ببین! با خدا خیلی خودمانی حرف بزن! در حِجر اسماعیل بنشین و زمزمه کن و بگو: خداوندا! تو به ابراهیم در کهنسالی اسماعیل دادی. من جوانم. آیا سزاوار است انتظار مرا برآورده نکنی؟ ای خدای ابراهیم! ای خدای اسماعیل! به من ابراهیم بده، اسماعیل بده و... .
مرد، لحنی بس گدازنده داشت، گویا خود با خدا زمزمه می‌کرد و نتیجه زمزمه را می‌دید. نمی‌دانم این را هم گفت و یا من تصمیم گرفتم که اگر خداوند لطف کرد و پسر داد، برایش یکی از سه نام ابراهیم، محمّد یا اسماعیل را برگزینم و اگر دختری عطا کرد فاطمه و یا هاجر را.
با قلبی امیدوار، امّا سیاه، زبانی گویا امّا آلوده، آن شب را به توصیه آن بزرگوار عمل کردم و در ادامه سفر هم بسیار این درخواست را بر زبان آوردم.
از حج بازگشتم. چندان طول نکشید که لطف خداوند، شامل این بنده روسیاه گردید و کاشانه کوچک ما با حضور پسری روشن شد!
برای نامش آهنگ قرعه کردم. دوستانم می‌گفتند اسماعیل نگذار، با توجیه‌هایی بی‌ربط و یَخ. شگفتا! سه بار قرعه زدیم، هر سه بار اسماعیل بود.
امیدوارم من و اسماعیل و خانواده‌ام بندگان شایسته‌ای برای خداوند باشیم و این موهبت را پاس بداریم و حرمت حریم حق را نشکنیم.

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9155
صفحه از 371
پرینت  ارسال به