145
خاطره‌هاي آموزنده

با آگاهی از وضعیت خانوادگی او با خود اندیشیدم که ای کاش این مرد با این وضعیت سنگین از رفتن به جبهه صرف نظر می‌کرد، لیکن مسئولیت امامت جمعه ایجاب می‌کرد برخلاف باورم با او سخن بگویم، چرا که بیم آن می‌رفت برداشت‌های سوء از سوی مغرضان و کوته‌نظران مشکلاتی ایجاد کند. بر این اساس تنها به دعا اکتفا و نامبرده را به سوی جبهه‌های حق علیه باطل بدرقه کردیم.
دو ماه بعد خبر شهادت او و یکی از هم‌رزمانش (شهید نقیب‌زاده) در آستارا واصل شد. عصر چهارشنبه‌ای جنازه مطهّر دو شهید وارد آستارا شد. مطابق معمول یکی از افراد مطلع دفتر را فرستادم تا وضعیت شهدا را بررسی کند، تا اگر در معرکه نبرد به شهادت رسیده‌اند به استناد موازین شرعی با لباس جنگ دفن شوند و الاّ مقدمات غسل و کفن فراهم آید. آقای حاج آصف خندانی، مسئول دفتر که برای بررسی وضعیت شهدا رفته بود، اطلاع داد که شهید در کردستان به دست عوامل ضد انقلاب به شهادت رسیده است. آن‌ها با قساوت هر چه تمام‌تر پوست بدن شهید برنجی را کنده بودند!
گرچه شهدا آماده تشییع بودند، تصمیم گرفتم مراسم با یک روز تأخیر انجام گیرد، چرا که می‌خواستم برای این شهید مظلوم مراسم تشییع باشکوهی در آستارا برگزار شود. از سوی دیگر چون او نخستین شهید روستای لوندویل بود مراسم تشییع درخوری نیز در زادگاهش انجام گیرد.
صبح روز جمعه پیکرهای پاک دو شهید در میان اندوه انبوه مردم تشییع و به مصلای محل برگزاری نماز جمعه منتقل شدند، تا پس از اقامه نماز جمعه و نماز میّت برای این دو شهید، شهید نقیب‌زاده در مزار شهدای آستارا دفن شود و شهید برنجی به زادگاه خود حمل و پس از تشییع مردم لوندویل به خاک سپرده شود.
پس از انتقال شهید برنجی به زادگاهش، انبوه مردم در مقابل مسجد فاطمة الزهرای لوندویل اجتماع کرده بودند و پیکرِ پاک شهید در داخل آمبولانس و در میان انبوه تشییع کنندگان قرار داشت. من در حالی‌که پیام شهید را به هموطنان او


خاطره‌هاي آموزنده
144

۳ / ۹

مهلت گرفتن از عزرائیل

فاضل ارجمند، جناب حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر اُجاق‌نژاد۱ در تاریخ ۷/۱۲/۱۳۷۹ در مکه خاطره شگفت‌انگیزی از مادر شهید سهراب (اِلتفات) برنجی نقل و بعداً متن مکتوب آن را ارائه کرد:
این‌جانب در فاصله سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱ به مدت سه سال به عنوان امام جمعه در شهرستان آستارا اقامت داشتم. در سال ۱۳۶۰ و در بحبوحه جنگ تحمیلی و روزهای سنگین دفاع مقدس یکی از اهالی بخش لوندویل (پانزده کیلومتری شهرستان آستارا) به نام سهراب (التفات) برنجی که به دلیل دیانت و اعتقاد قلبی‌اش با بنده نیز مراوده داشت، به این‌جانب مراجعه کرد و اظهار داشت که می‌خواهد به جبهه‌های دفاع مقدس اعزام شود.
او متأهل بود و پنج فرزند داشت (چهار دختر و یک پسر). افزون بر آن سرپرستی مادر پیر خود را نیز عهده‌دار بود. وقتی از جزئیات زندگی او سؤال کردم، معلوم شد که فرزند ارشد او دختری دوازده ساله است و فرزند کوچکش تنها بیست روز عمر دارد. کشاورز بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان راننده در جهاد سازندگی آستارا مشغول فعالیت شده بود و وضعیت مادی نابسامانی داشت.

1.. نمایندۀ مقام معظّم رهبری در جمهوری آذربایجان.

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8953
صفحه از 371
پرینت  ارسال به