135
خاطره‌هاي آموزنده

۳ / ۷

آموزش شهید در عالم برزخ!

در یکی از دیدارهایی که در شهر ری از خانواده شهدا داشتم، آقای مرادعلی تقوی‌نیا که پدر دو شهید بود، ماجرای رؤیای شگفت خود از فرزندانش را بیان کرد که اجمال آن چنین است:
بنده بازنشسته‌ام و ۷۷ سال سن دارم و شش پسر و یک دختر داشتم: دخترم شوهر کرده است. پسر بزرگم علی تراشکاری دارد، دومی کارمند راه آهن است، سومی دکتر است. محمد و حمید که شهید شدند، چهارمین و پنجمین پسران من بودند و آخرین پسرم کارمند مخابرات است.
من روزگار را با کارهای سخت سپری کردم تا به بچه‌هایم نان حلال بدهم، کارهایی کردم که خدا می‌داند اگر این پیراهن را روزی چند بار فشار می‌دادی، از آن عرق می‌چکید. بحمدالله خدا را سپاسگزارم که با نان حلالی که در دامن فرزندانم گذاشتم، آن دو تا که شهید شدند به جای خودش، این‌ها هم که هستند سربار جامعه نشدند، هر کدام شغلی برای خودشان دارند که زندگی خودشان را تأمین می‌کنند.
طوری کار می‌کردم که وقتی سیمان داغ خالی می‌کردم، گاهی از انگشت‌هایم خون می‌آمد! یک روز حمید زانو زده بود و داشت مشق می‌نوشت. این انگشتم را بسته بودم. حمید گفت: آقا! گفتم: بله.


خاطره‌هاي آموزنده
134

دست آقا دادیم، آقا بوسیدند و فرمودند: بوی جدّم حسین علیه السلام را می‌دهد. چند بار بوسیدند و گریه کردند و فرمودند: شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را برای سند بودن به من بدهید که این اثری از مقام شهداست. چنین اتفاقی در تاریخ خیلی نادر و کم‌نظیر بوده است.
من به آقا گفتم: مردم زیاد پیش ما می‌آیند و مریض می‌آورند، شما دعا بفرمایید خدا مریض‌ها را شفا بدهد.
آقا فرمودند: کار ما دعا کردن است.
سپس حضرت آیة الله گلپایگانی دستور دادند تا تربت مخصوصی را که از قبل علما برای ایشان آورده‌اند، بیاورند. ایشان فرمودند: یک مقدار از این تربت را به شما می‌دهم، شما کمی از این شال و از این تربت را در شیشه‌ای بریزید و به مریض‌هایی که دکترها جواب کرده‌اند بدهید، ان ‌شاء الله امام حسین علیه السلام عنایت می‌فرمایند.

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9018
صفحه از 371
پرینت  ارسال به