مبانی و شریعت دین مبین اسلام سخن میگفتم. کم کم وی به روش و منش و سیره پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله و امامان علیه السلام علاقهمند شد و از روی کنجکاوی و روشنفکری خاص خودش سؤالاتی میکرد، تا جایی که بعد از ورود به تهران از من خواست که یک کتاب به زبان انگلیسی یا آلمانی در خصوص زندگانی حضرت محمّد صلی الله علیه وآله تهیه کنم.
تهیه چنین کتابی در آن زمان کار سادهای نبود، اما بالاخره تهیه شد و او تمام کتاب را در مدّت کوتاهی با اشتیاق مطالعه کرد. بعد از من خواست که به مشهد مقدّس سفر کنیم. من هم منتظر چنین پیشنهادی از طرف وی بودم. اتومبیل را جهت فروش گذاشتم تهران و با هواپیما عازم زادگاهم مشهد مقدّس شدیم. در مشهد استقبال خیلی خوبی از ما شد، به خصوص که یک خانم اروپایی به مشهد مقدس آمده، که کمتر در ۴۲ سال قبل سابقه داشت.
با این که منزل پدری ما خیلی معمولی بود، ولی به قدری این خانم متموّل و روشنفکر بیریا و بیآلایش بود که گویی سالیان دراز این ساده زیستی جزو فرهنگ اوست. او چنان در مدّت کوتاه خودش را با محیط و موقعیت و جوّ خانواده ما وفق داد که همه اعضای خانوادهام وی را دوست میداشتند، مثلاً هر وقت غذا میخورد، با اتیکت۱ ما رفتار و به معیارهای ما توجه میکرد و بشقاب خودش را میشست، ولی مادرم ناراحت بود و معتقد بود که ظروف نجس میشود. خانم گرتا چنان تحت تأثیر قرار گرفته بود که روز به روز به یکایک اعضای خانواده ما مأنوستر میشد.
روزی خانم گرتا به من پیشنهاد کرد که علاقهمندم حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنم، من که منتظر چنین پیشنهادی بودم قبول کردم که فردا صبح بعد از نماز به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف بشویم، روز قبل همه خانمهای خانواده ما سعی کردند که پوشش اسلامی را به وی بیاموزند.