239
خاطره‌هاي آموزنده

۴ / ۲۷

پیشگویی یک زائر جوان

آیة الله سید جواد علم الهدی نقل کرد:
آقای محقق رفسنجانی،۱ از اساتید مدرسه عالی شهید مطهری، داستانی از سفر حج نقل می‌کرد. این داستان مربوط به سال‌هایی است که حجّاج در مدینه، در باغ صفا بودند. او می‌گفت:
وارد باغ صفا شدم. دیدم خانم‌ها پیرامون پیرزنی که گرمازده شده بود، حلقه زده‌اند و به او خاکشیر می‌دهند و به سر و صورتش یخ می‌مالند. در آن زمان، مثل امروز، پزشک نبود و ایرانی هم در حج، زیاد نبود.
پسر پیرزن که از حرم برمی‌گشت، به چهره مادر خیره شد و گفت: مادر! تو [خوب می‌شوی و] به مَشعر الحرام می‌روی. به من وعده داده‌اند.
همه کمک کردند و حال پیرزن خوب شد؛ ولی من مراقب آن پسر بودم که چه می‌کند.
حالت خاصّی داشت. تا صبح مشعر در گروه ما بود. شبی که در مشعر بودیم، تسبیح به دست گرفته بود و پیوسته قدم می‌زد و در میان مردم نبود.

1.. آیة الله امامی کاشانی، خاطرۀ دیگری از ایشان نقل کردند که در صفحۀ ۱۱۷ گذشت.


خاطره‌هاي آموزنده
238

۴ / ۲۶

اجابت دعا در کنار کعبه

آیة الله حاج سیّد جواد عَلَم الهُدی نقل کرد:
عمویم مرحوم حاج اکبر آقا نجفی _ رضوان الله علیه _ به همراه پدر به زاهدان و از آنجا به کویته [در پاکستان] و بمبئی [هند] رفته بودند و یک ماه هم معطّل شدند تا با یک کشتی، با هزار و پانصد مسافر و در مدت ده روز سفر دریایی، به جَدّه رسیدند.
ایشان می‌گفتند: در مکه پولم تمام شد و چون هر کسی فقط مقداری پول برای خود آورده بود و کسی نمی‌توانست به دیگری کمک کند، لذا به کنار خانه کعبه مشرّف شدم و عرض کردم: پولم تمام شده! یا مرا پیش خودتان نگه دارید یا اگر مصلحت است که برگردم، به من پول بدهید.
در آن زمان، مُطوِّف، محمّدعلی غَنّام بود و ما نیز مسافر بودیم. به من گفت: اگر داخل گرم است و پشه دارد، در بیرون تخت می‌زنم، بخوابید.
همگی خوابیدیم. نمی‌دانم در حال خواب بودم یا بیداری، چراغ‌ها خاموش بود، هیچ کس هم در اطراف من نبود، کیسه‌ای در زیر عبایم احساس کردم، ولی از آنجا که در حال بیداریِ کامل نبودم، چندان توجهی نکردم.
وقتی بیدار شدم، یازده عدد سکه طلای عثمانی در کیسه دیدم و مشکلم برطرف شد!

  • نام منبع :
    خاطره‌هاي آموزنده
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری
    تعداد جلد :
    1
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9164
صفحه از 371
پرینت  ارسال به