با آگاهی از وضعیت خانوادگی او با خود اندیشیدم که ای کاش این مرد با این وضعیت سنگین از رفتن به جبهه صرف نظر میکرد، لیکن مسئولیت امامت جمعه ایجاب میکرد برخلاف باورم با او سخن بگویم، چرا که بیم آن میرفت برداشتهای سوء از سوی مغرضان و کوتهنظران مشکلاتی ایجاد کند. بر این اساس تنها به دعا اکتفا و نامبرده را به سوی جبهههای حق علیه باطل بدرقه کردیم.
دو ماه بعد خبر شهادت او و یکی از همرزمانش (شهید نقیبزاده) در آستارا واصل شد. عصر چهارشنبهای جنازه مطهّر دو شهید وارد آستارا شد. مطابق معمول یکی از افراد مطلع دفتر را فرستادم تا وضعیت شهدا را بررسی کند، تا اگر در معرکه نبرد به شهادت رسیدهاند به استناد موازین شرعی با لباس جنگ دفن شوند و الاّ مقدمات غسل و کفن فراهم آید. آقای حاج آصف خندانی، مسئول دفتر که برای بررسی وضعیت شهدا رفته بود، اطلاع داد که شهید در کردستان به دست عوامل ضد انقلاب به شهادت رسیده است. آنها با قساوت هر چه تمامتر پوست بدن شهید برنجی را کنده بودند!
گرچه شهدا آماده تشییع بودند، تصمیم گرفتم مراسم با یک روز تأخیر انجام گیرد، چرا که میخواستم برای این شهید مظلوم مراسم تشییع باشکوهی در آستارا برگزار شود. از سوی دیگر چون او نخستین شهید روستای لوندویل بود مراسم تشییع درخوری نیز در زادگاهش انجام گیرد.
صبح روز جمعه پیکرهای پاک دو شهید در میان اندوه انبوه مردم تشییع و به مصلای محل برگزاری نماز جمعه منتقل شدند، تا پس از اقامه نماز جمعه و نماز میّت برای این دو شهید، شهید نقیبزاده در مزار شهدای آستارا دفن شود و شهید برنجی به زادگاه خود حمل و پس از تشییع مردم لوندویل به خاک سپرده شود.
پس از انتقال شهید برنجی به زادگاهش، انبوه مردم در مقابل مسجد فاطمة الزهرای لوندویل اجتماع کرده بودند و پیکرِ پاک شهید در داخل آمبولانس و در میان انبوه تشییع کنندگان قرار داشت. من در حالیکه پیام شهید را به هموطنان او