85
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

احضار كرده است. امام عليه السلام كفش خود را پوشيد و رَداى خود را بر دوش افكند، برخاست و حركت كرد . من در پى او مى‏رفتم تا بر مأمون وارد شد. در پيش روىِ مأمون ، طبقى از انگور و طبق‏هايى از ميوه‏جات بود . در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود و مقدارى از آن ، باقى بود . چون چشم او به امام عليه السلام افتاد ، از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانى‏اش را بوسيد و ايشان را در كنار خود نشانيد و خوشه انگورى را كه در دست داشت ، به ايشان داده و گفت: اى پسر پيامبر خدا! من انگورى از اين بهتر تاكنون نديده‏ام .
امام عليه السلام به او فرمود: «چه بسا انگورى نيكو و از بهشت است» . مأمون گفت: شما از آن تناول كنيد. امام عليه السلام فرمود: «مرا از خوردن آن ، معاف بدار» . گفت: بايد تناول كنى. براى چه نمى‏خورى؟ شايد خيال بدى در باره من كرده‏اى؟ سپس خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد نزد امام آورد . امام عليه السلام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست. مأمون پرسيد: به كجا ميروى؟ فرمود: «بدان جا كه تو مرا فرستادى» . آن گاه عبا به سر كشيده ، خارج شد.
ابو صلت گويد: من با ايشان سخنى نگفتم تا داخل خانه شد. سپس فرمود: «درها را ببنديد و كسى را راه ندهيد». درها را بستند و ايشان در بستر خود خوابيد. من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ، ايستاده بودم كه در آن حال ، چشمم به جوانى نورس، خوش‏روى، مجعّدموى و شبيه‏ترين مردم به امام رضا عليه السلام افتاد كه داخل خانه شد. من پيش دويدم و سؤال كردم : قربان! درها كه بسته بود . شما از كجا وارد شدى؟ گفت: «آن كه مرا از مدينه در اين وقت بدين جا آورد ، همو مرا از درِ بسته وارد خانه نمود» . پرسيدم : شما كه هستى؟ گفت: «من حجّت خدا بر تو هستم ، اى ابو صلت. من محمّد بن على هستم» . سپس به سوى پدرش رفت و وارد اتاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون ديده پدرش امام


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
84

سپردند. ۱
عمر شريف ايشان ، ۵۵ سال بود۲ كه در بيست سال آن ، امامت شيعه را عهده‏دار بود.۳

الف - چگونگى شهادت‏

روايات گوناگونى در باره چگونگى شهادت امام رضا عليه السلام در منابع به چشم مى‏خورد. بخشى از اين گزارش‏ها ناهمگون است و نمى‏توان آنها را بايكديگر جمع نمود. در اين نوشتار ، قسمتى از مشهورترين روايت را از نظر مى‏گذرانيم. اين روايت را هفت نفر از اساتيد شيخ صدوق براى او نقل كرده‏اند.۴ اين هفت نفر ، همگى اين روايت را از استادشان على بن ابراهيم قمى و او از پدرش ابراهيم بن هاشم و ابراهيم ، خود از ابو صلت هروى، يار باوفاى امام هشتم ، گزارش كرده‏اند .۵ در اين روايت ، آمده است :
امام رضا عليه السلام به من فرمود: «اى ابو صلت! فردا من بر اين فاجر ، وارد مى‏شوم . پس اگر از آن جا سر برهنه خارج شدم ، با من سخن بگو و من پاسخت را خواهم داد؛ ولى اگر در بازگشت، سرم را پوشيده بودم ، با من سخن مگو» .
... چون صبح شد ، لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست . همين طور انتظار مى‏كشيد كه ناگهان ، غلام مأمون وارد شد و گفت: امير ، شما را

1.الكافى: ج‏۱ ص‏۴۸۶، تهذيب الأحكام: ج‏۶ ص‏۸۳، المناقب، ابن شهرآشوب: ج‏۴ ص‏۳۶۷.

2.تهذيب الأحكام: ج‏۶ ص‏۸۳، الإرشاد: ص‏۳۰۴ ، أعلام الورى: ص‏۳۰۳.

3.الإرشاد: ص‏۳۰۴ ، أعلام الورى: ص‏۳۰۳ ، المناقب، ابن شهرآشوب: ج‏۴ ص‏۳۶۷.

4.اين هفت عالم بزرگوار ، عبارت‏اند از: محمّد بن على ماجيلويه ، محمّد بن موسى متوكّل ، احمد بن زياد بن جعفر همدانى ، احمد بن ابراهيم بن هاشم ، حسين بن ابراهيم بن تاتانه ، حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤدّب و على بن عبداللَّه وَرّاق .

5.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج‏۲ ص‏۲۴۲ ح‏۱.

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 44428
صفحه از 584
پرینت  ارسال به