ب - هلاك شدن سه تن در عصر يوشع عليه السلام به سبب تحقير كردن مؤمنى تهىدست
۳۰۱. الكافى- به نقل از محمّد بن سنان - : نزد امام رضا - درودهاى خدا بر او باد - بودم كه به من فرمود: «اى محمّد! در زمان بنى اسرائيل ، چهار نفر مؤمن بودند. يكى از آنها نزد آن سه ديگر رفت كه در منزل يكىشان براى مناظرهاى با هم جمع شده بودند.
آن مؤمن در خانه را زد و غلام بيرون آمد . مؤمن گفت: سَروَرت كجاست؟ غلام گفت: در خانه نيست . مرد برگشت. غلام نزد سَرورش رفت . سَروَرش پرسيد: كه بود در زد؟ گفت: فلانى بود. به او گفتم: شما در خانه نيستيد. سَروَرش سكوت كرد و اهمّيتى نداد و غلامش را سرزنش نكرد . هيچ يك از آن سه نفر از اين كه آن مرد مؤمن از درِ خانه برگشته بود ، ناراحت نشد و دوباره مشغول بحث و گفتگو شدند. فردا صبح زود ، آن مرد نزد آن سه نفر رفت. ديد از خانه بيرون آمدهاند و مىخواهند به مزرعه يكى از آنها بروند. به آنها سلام كرد و گفت: من هم با شما مىآيم. گفتند: باشد، و از او [نسبت به پيشامد ديروز ]عذرخواهى نكردند. او مردى نيازمند و مستضعف بود.
قدرى از راه را كه پيمودند، ناگهان ، ابرى نمايان شد. پنداشتند باران در راه است. لذا بر سرعت خود افزودند؛ امّا چون ابر بالاى سرشان قرار گرفت، از ميان ابر بانگ دهندهاى بانگ زد كه: "اى آتش! آنها را فروگير. منم جبرئيل، فرستاده خدا". ناگهان ، آتشى از دل آن ابر بيرون آمد و آن سه نفر را در ربود. آن مرد مؤمن ، وحشتزده ماند و از بلايى كه بر سر آن سه تن آمد ، در شگفت بود و نمىدانست علّتش چيست؟ به شهر برگشت و به ملاقات يوشع بن نون عليه السلام رفت و ماجرا را و آنچه را ديده و شنيده بود ، به او گفت. يوشع بن نون عليه السلام گفت: مگر نمىدانى كه خداوند به واسطه كارى كه آنها با تو كردند ، بر ايشان خشم گرفت با آن كه قبلاً از آنان راضى بود؟ مرد گفت: مگر آنها با من چه كردند؟ يوشع عليه السلام جريان را برايش گفت. مرد گفت: من آنها را حلال مىكنم و مىبخشم . يوشع عليه السلام گفت: اگر اين ، قبل از آمدن عذاب بود ، سود ، به آنان مىرساند ؛ امّا اكنون ديگر نه. شايد بعداً برايشان سود بخشد».