465
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

۲۹۵. امام رضا عليه السلام : بنى اسرائيل [در مورد گاوى كه مأمور به ذبحش شدند ]سخت گرفتند و خدا هم بر آنها سخت گرفت. موسى عليه السلام به بنى اسرائيل گفت: «ماده گاوى را ذبح كنيد» ؛ امّا آنها گفتند: چه رنگى باشد؟ و چندان [در باره كمّ و كيف آن گاو، بهانه‏گيرى و ]سؤال كردند كه مجبور شدند گاوى را به قيمت پُر كردن پوستش از طلا [بخرند و] ذبح كنند.

د - نقش انگشتر موسى عليه السلام

۲۹۶. امام رضا عليه السلام : نقش انگشتر موسى عليه السلام دو جمله بود كه آنها را از تورات گرفته بود: شكيبا باش تا مزد بگيرى، راستگو باش تا بِرَهى» .

ه - موسى و خضر عليهما السلام‏

۲۹۷. تفسير القمّى‏- به نقل از يونس - : يونس و هشام بن ابراهيم در باره اين كه آيا موسى عليه السلام عالِم‏تر بود يا آن عالِمى كه موسى عليه السلام نزدش رفت، و اين كه آيا جايز است كسى در زمان خودِ موسى عليه السلام بر او حجّت باشد با آن كه او حجّت خدا بر خلق خداست، اختلاف كردند. قاسم صيقل گفت تا موضوع را به ابو الحسن الرضا عليه السلام نوشتند و در باره آن از ايشان پرسيدند . امام عليه السلام در پاسخ نوشت:
«موسى عليه السلام نزد آن عالِم رفت و در جزيره اى از جزاير دريا به او رسيد كه نشسته يا تكيه داده بود . موسى عليه السلام به او سلام كرد. عالِم نفهميد سلام يعنى چه؟ زيرا در سرزمينى بود كه در آن ، سلام وجود نداشت. پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من موسى بن عمران هستم. گفت: تو همان موسى بن عمرانى هستى كه خدا با او سخن گفته است؟ گفت: آرى . عالِم گفت: چه مى‏خواهى؟ موسى عليه السلام گفت: آمده ام تا از بينشى كه به تو آموخته شده است به من بياموزى، عالِم گفت: من به كارى مأمورم كه تو ، تاب آن را ندارى و تو به كارى مأمورى كه من ، تاب آن را ندارم.
سپس عالِم از رنج و بلاها و ستم‏هايى كه از جانب دشمنان خاندان محمّد به آنها مى‏رسد ، براى موسى عليه السلام گفت تا جايى كه هر دو سخت گريستند. آن گاه از فضايل خاندان محمّد برايش گفت به حدّى كه موسى عليه السلام گفت: كاش من از خاندان محمّد بودم! نيز از فلانى و فلانى و فلانى و از مبعوث شدن پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به سوى قومش و رنج‏هايى كه از آنها مى‏بيند و تكذيبى كه مى‏شنود ، گفت و تأويل اين آيه را برايش بيان كرد: «و دل‏ها و ديدگانشان را بر مى‏گردانيم ، چنان كه نخستين بار به آن ايمان نياوردند» ؛ يعنى زمانى كه خداوند از آنها پيمان گرفت.
موسى عليه السلام به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم ، به شرط آن كه از بينشى كه آموخته شده‏اى به من بياموزى؟» .
خضر عليه السلام گفت: «تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى . چگونه مى‏توانى بر چيزى صبر كنى كه به شناخت آن ، احاطه ندارى؟!» .
موسى عليه السلام گفت: «اگر خدا بخواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى ، از تو نافرمانى نخواهم كرد».
خضر عليه السلام گفت: «اگر از من پيروى مى‏كنى، پس ، از چيزى سؤال مكن تا خود از آن با تو سخن آغاز كنم» ، يعنى: در باره كارى كه مى‏كنم ، از من پرسش نكنى و نسبت به آن بر من اعتراض ننمايى تا خودم علّتش را برايت توضيح دهم. موسى عليه السلام گفت: باشد.
پس هر سه نفرشان رفتند تا به ساحل دريا رسيدند. در آن جا كشتى‏اى بارگيرى كرده بود و مى‏خواست حركت كند. به صاحبان كشتى گفت: اين سه نفر را هم سوار كنيد.۱ اينها افراد صالحى هستند.
آنها را سوار كردند. چون كشتى به دريا رفت، خضر عليه السلام به طرف ديواره‏هاى كشتى رفت و آنها را شكست و با پارچه كهنه و گِل ، پُر كرد . موسى عليه السلام سخت در خشم شد و به خضر عليه السلام گفت: «آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعاً به كار ناروايى مبادرت ورزيدى» . خضر عليه السلام به او گفت: «آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى؟» . موسى عليه السلام گفت: «مرا به سبب آنچه فراموش كردم ، مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير». پس از كشتى خارج شدند و رفتند. خضر عليه السلام پسركى را ديد كه با كودكان ، بازى مى‏كند. پسركى زيبار و چون قرص ماه بود كه در دو گوش او دو مرواريد بود. خضر عليه السلام نگاهى به او كرد و سپس او را گرفت و كُشت. موسى عليه السلام به خضر عليه السلام پريد و او را زمين زد و گفت: «آيا شخص بى‏گناهى را بدون آن كه كسى را به قتل رسانده باشد ، كُشتى؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى».
خضر عليه السلام گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى؟». موسى عليه السلام گفت: «اگر از اين پس در باره چيزى از تو پرسيدم ، ديگر با من همراهى مكن و از جانب من ، قطعاً معذور خواهى بود».
«پس هر دو رفتند تا به اهل قريه‏اى رسيدند» . هنگام عصر بود و نام آن آبادى «ناصره» - كه نصارا منسوب به همين آبادانى‏اند و مردم آن ، هرگز ميهماندارى نكرده و به غريبه‏اى غذا نداده بودند - . آنها از مردم آن آبادى غذا خواستند ، ولى به آنها چيزى ندادند و از ايشان پذيرايى ننمودند. خضر عليه السلام چشمش به ديوارى افتاد كه كج شده و در حال فرو ريختن بود. خضر عليه السلام دستش را بر آن ديوار نهاد و گفت: «به اذن خدا راست شو» و ديوار ، راست شد.
موسى عليه السلام گفت: تو نبايد ديوار را راست مى‏كردى تا اينها به ما غذا و سرپناه بدهند! اين است معناى سخن او كه: «اگر مى‏خواستى [مى‏توانستى‏] براى آن، مزدى بگيرى».
خضر عليه السلام گفت: «اين [بار، ديگر وقت‏] جدايى ميان من و توست. به زودى تو را از تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى ، آگاه خواهم ساخت» .
«امّا آن كشتى» كه با آن چنان كردم، متعلّق به مردمانى «بينوا بود كه در دريا كار مى‏كردند. خواستم آن را معيوب كنم ؛ [چرا كه‏] پيشاپيش آنان» ، يعنى پيشاپيش كشتى ، «پادشاهى بود كه هر كشتى سالمى را به زور مى‏گرفت» - اين گونه نازل شده است - و اگر كشتى معيوب بود ، كارى به كار آن نداشت.
«امّا آن پسرك؛ زيرا پدر و مادرش مؤمن بودند» و او كافر سرشته شده بود - اين گونه نازل شده است - . من به پيشانى‏اش نگريستم ، ديدم بر آن نوشته : «كافر سرشته شده است» . «پس ترسيديم آن دو را به طغيان و كفر بكشانَد. پس خواستيم كه پروردگارشان ، آن دو را به پاك‏تر و مهربان‏تر از او عوض دهد» و خدا به جاى آن پسر، دخترى به والدينش داد كه هفتاد پيامبر از او به دنيا آمد.
«و امّا آن ديوار» كه راستش كردم ، «از آنِ دو پسر بچّه يتيم در آن شهر بود وزير آن ، گنجى متعلّق به آن دو بود و پدرشان ، مردى نيكوكار بود. پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم ]به حدّ رشد برسند» تا: «اين بود تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى»» .

1.در بحار الأنوار چنين آمده است: «صاحبان كشتى گفتند: اينها را هم سوار كنيم...» و ظاهراً اين ، درست است.


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
464

۲۹۵. الإمام الرضا عليه السلام : إِنَّ بَني إسرائيلَ شَدَّدوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَيهِم ؛ قالَ لَهُم موسى‏ عليه السلام : اِذبَحوا بَقَرَةً ، قالوا : ما لَونُها؟ فَلَم يَزالوا شَدَّدوا حَتّى‏ ذَبَحوا بَقَرَةً يُملَأُ جِلدُها ذَهَباً .۱

د - نَقشُ خاتَمِ موسى‏ عليه السلام

۲۹۶. الإمام الرضا عليه السلام : كانَ نَقشُ خاتَمِ موسى‏ عليه السلام حَرفَينِ اشتَقَّهُما مِنَ التَّوراةِ : «اصبِر تُؤجَر ، اُصدُق تَنجُ» . ۲

ه - موسى‏ والخِضرُ عليهما السلام‏

۲۹۷. تفسير القمّي عن يونس : اِختَلَفَ يونُسُ وهِشامُ بنُ إبراهيمَ فِي العالِم الَّذي أتاهُ موسى‏ أيُّهُما كانَ أعلَمَ؟ وهَل يَجوزُ أن يَكونَ عَلى‏ موسى حُجَّةٌ في وَقتِهِ وهُوَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلى‏ خَلقِهِ؟ فَقالَ قاسِمٌ الصَّيقَلُ‏۳ : فَكَتَبوا ذلِكَ إلى أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام يَسأَلونَهُ عَن ذلِكَ ، فَكَتَبَ فِي الجَوابِ :
أتى موسى العالِمَ ، فَأصابَهُ وهوَ في جَزيرَةٍ مِن جَزائِرِ البَحرِ إِمّا جالِساً وإمّا مُتَّكِئاً ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ موسى‏ ، فَأنكَرَ السَّلامَ ؛ إِذ كانَ بِأرضٍ لَيسَ فيها سَلامٌ ، قالَ : مَن أنتَ؟ قالَ : أنا موسى بنُ عِمرانَ ، قالَ : أنتَ موسى بنُ عِمرانَ الّذي كَلَّمَهُ اللّهُ تَكليماً؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : فَما حاجَتُكَ؟ قالَ : جِئتُ لِتُعَلِّمَني مِمّا عُلِّمتَ رُشداً ، قالَ : إِنِّي وُكِّلتُ بِأمرٍ لا تُطيقُهُ ، ووُكِّلتَ أنتَ بِأمرٍ لا أُطيقُهُ .
ثُمَّ حَدَّثَهُ العالِمُ بِما يُصيبُ آلَ مُحَمَّدٍ مِنَ البَلاءِ وكَيدِ الأعداءِ حَتَّى اشتَدَّ بُكاؤُهُما . ثُمَّ حَدَّثَهُ العالِمُ عَن فَضلِ آلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى جَعَلَ موسى يَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ! وحَتَّى ذَكَرَ فُلاناً وفُلاناً وفُلاناً ، ومَبعَثَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله إِلى قَومِهِ ، وما يَلقى مِنهُم ومِن تَكذيبِهِم إِيّاهُ . وذَكَرَ لَهُ مِن تَأويلِ هذهِ الآيَةِ : «وَنُقَلِّبُ أَفْئدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ»۴ حينَ أخَذَ الميثاقَ عَلَيهِم .
فَقالَ لَهُ موسى‏ : «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى‏ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»۵؟
فَقالَ الخَضِرُ : «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى‏ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا»؟!
فَقالَ موسى‏ عليه السلام : «سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصِى لَكَ أَمْرًا»! .
قالَ الخَضِرُ : «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلَا تَسْئلْنِى عَن شَيْ‏ءٍ حَتَّى‏ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا» ؛ يَقولُ : لا تَسألني عَن شَي‏ءٍ أفعَلُهُ ولا تُنكِرهُ عَلَيَّ حَتَّى أنا أُخبِرَكَ بِخَبَرِهِ . قالَ : نَعَم .
فَمَرُّوا ثَلاثَتُهُم حَتَّى انتَهَوا إلى ساحِلِ البَحرِ وقَد شُحِنَت سَفينَةٌ وهي تُريدُ أن تَعبُرَ ، فَقالَ لِأَربابِ السَّفينَةِ : تَحمِلوا هؤُلاءِ۶الثَّلاثَةَ نَفَرٍ فَإِنَّهُم قَومٌ صالِحونَ ، فَحَمَلوهُم ، فَلَمّا جَنَحَتِ السَّفينَةُ فِي البَحرِ قامَ الخَضِرُ إِلى جَوانِبِ السَّفينَةِ فَكَسَرَها وَأحشاها بِالخِرَقِ وَالطِّينِ ، فَغَضِبَ موسى غَضَباً شَديداً ، وقال لِلخَضِرِ : «أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئا إِمْرًا»؟
فَقالَ لَهُ الخَضِرُ عليه السلام : «أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا»؟!
قالَ موسى‏ : «لَا تُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْرًا» .
فَخَرَجوا مِنَ السَّفينَةِ ، فَمَرُّوا فَنَظَرَ الخَضِرُ إِلى غُلامٍ يَلعَبُ بَينَ الصِّبيانِ ؛ حَسَنِ الوَجهِ كَأنَّهُ قِطعَةُ قَمَرٍ ، في أُذُنَيهِ دُرَّتانِ ، فَتَأمَّلَهُ الخَضِرُ ثُمَّ أخَذَهُ فَقَتَلَهُ ، فَوَثَبَ موسى عَلى الخَضِرِ وجَلَدَ بِهِ الأرضَ ، فَقالَ : «أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئا نُّكْرًا»!
فَقالَ الخَضِرُ : «أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا»؟!
قالَ موسى‏ : «إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْ‏ءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّى عُذْرًا» .
«فَانطَلَقَا حَتَّى‏ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ» بِالعَشيِّ تُسمَّى «النّاصِرَةَ» - وَإِلَيها يَنتَسِبُ النَّصاري ، ولَم يُضَيِّفوا أحَداً قَطُّ ، ولَم يُطعِموا غَريباً - فَاستَطعَموهُم فَلَم يُطعِموهُم ، ولَم يُضَيِّفوهُم ، فَنَظَرَ الخَضِرُ عليه السلام إِلى حائِطٍ قَد زالَ لِيَنهَدِمَ ، فَوَضَعَ الخَضِرُ يَدَهُ عَلَيهِ وقالَ : «قُم بِإِذنِ اللَّهِ!» فَقامَ .
فَقالَ موسى‏ : لم يَنبَغِ لَكَ أن تُقيمَ الجِدارَ حَتَّى يُطعِمونا ويُؤوونا! وهوَ قوله : «لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا» .
فَقالَ لَهُ الخَضِرُ : «هَذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا» :
«أَمَّا السَّفِينَةُ» الَّتي فَعَلتُ بِها ما فَعَلتُ ، فَإِنَّها كانَت لِقَومٍ «لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَ كَانَ وَرَاءَهُم» أي وَراءَ السَّفينَةِ «مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ» صالِحَةٍ «غَصْبًا» - كَذا نَزَلَت - وإِذا كانَت السَّفينَةُ مَعيوبَةً لَم يَأخُذ مِنها شَيئاً .
«وَ أَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ» وطُبِعَ كافِراً - كَذا نَزَلَت - فَنَظَرتُ إِلى جَبينِهِ وعَلَيهِ مَكتوبٌ : «طُبِعَ كافِراً» ، «فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَنًا وَ كُفْرًا * فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا» ، فَأبدَلَ اللّهُ لِوالِدَيهِ بنتاً ، ووَلَدَت سَبعينَ نَبيّاً .
«وَ أَمَّا الْجِدَارُ» الّذي أقَمتُهُ «فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَلِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا» إلى قوله : «ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا» .۷

1.قصص الأنبياء للراوندي : ص ۱۶۰ ح ۱۷۶ عن محمّد بن عبيدة ، سعد السعود : ص ۱۲۲ عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج ۷۸ ص ۳۴۵ ح ۳ ؛ السنن الكبرى : ج ۶ ص ۳۶۲ ح ۱۲۲۴۸ .

2.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۵۵ ح ۲۰۶ ، الأمالي للصدوق : ص ۵۴۲ ح ۷۲۶ ، مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۲۰۶ ح ۶۱۴ كلّها عن الحسين بن خالد الصيرفي ، بحار الأنوار : ج ۱۱ ص ۶۳ ح ۱ .

3.راجع : ص ۱۱۶ الرقم ۶۱ .

4.الأنعام : ۱۱۰ .

5.هذه الآية والآيات التي تليها حتّى نهاية الحديث هي الآيات ۶۶ إلى ۸۲ من سورة الكهف .

6.كذا ، وفي بحار الأنوار : «فقالَ أربابُ السفينة : نَحمِل هؤلاء . . .» ، والظاهر أنّه الصواب .

7.تفسير القمّي : ج‏۲ ص‏۳۸ ، بحار الأنوار : ج‏۱۳ ص‏۲۷۸ ح‏۱ وراجع مجمع البيان : ج ۶ ص ۷۴۱ وتفسير العيّاشي : ج ۲ ص ۳۳۳ ح ۴۷ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 44769
صفحه از 584
پرینت  ارسال به