بپوشانى [و واگذار نمايى] و اگر اين مقام از آنِ تو نيست ، پس حقّ اين كه چيزى را كه از تو نيست، به من واگذارى ، ندارى .۱
اين سخن ، غاصبانه بودن حكومت عبّاسى، عدم مشروعيت خلافت مأمون و همچنين پافشارى بر عقيده نصب الهى امام را به روشنى آشكار مىساخت.
۱ - ۲ . پاسخ منفى به پيشنهاد ولايتعهدى
مأمون ، گزينه دومى را پيشِ روى امام عليه السلام نهاد. او پس از گفتگوهاى بسيار در اصل خلافت، منصب ولايتعهدى را به ايشان پيشنهاد كرد. امام عليه السلام كه از انگيزه مأمون كاملاً آگاه بود، با اين پيشنهاد نيز مخالفت كرد. از جمله دلايل امام عليه السلام اين بود كه بنا بر آنچه اجدادم از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گزارش كردهاند، من در حيات تو مسموم از دنيا مىروم و مظلومانه به شهادت مىرسم، در حالى كه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مىكنند و در سرزمين غربت در كنار هارون الرّشيد ، مدفون مىشوم.
مأمون ، وقتى اين سخن را شنيد ، گريه كرد و پرسيد : اى پسر پيامبر خدا! چه كسى تو را مىكُشد؟ تا من زنده هستم، چه كسى قدرت يا جرئت بدى كردن به تو را خواهد داشت؟!
امام عليه السلام فرمود: «من اگر بخواهم قاتل خود را معرّفى كنم ، مىتوانم بيان كنم و بگويم كه چه كسى مرا خواهد كشت» .۲
۱ - ۳ . پذيرفتن ولايتعهدى با اكراه
توسّل به زور و تهديد به قتل ، تنها روشى بود كه مأمون با به كار گرفتن آن ، توانست امام عليه السلام را براى پذيرش ولايتعهدى متقاعد كند. اگر چه خليفه در ابتداى حضور