۲۰۹. امام رضا عليه السلام - در وصف خداى عزّ و جلّ و تنزيه او - : او به چگونگى، چگونگى داد (چگونگى را پديد آورد). پس در باره او نمىتوان گفت كه «چگونه است؟» . او به كجايى، كجايى بخشيد. پس در باره او نمىتوان گفت كه : «كجاست؟»؛ زيرا او از چگونگى و كجايى بركنار است.
۲۱۰. كتاب من لا يحضره الفقيه- به نقل از ابراهيم بن ابو محمود - : به امام رضا عليه السلام گفتم: اى پسر پيامبر خدا! در باره اين حديث كه مردم از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله روايت مىكنند كه: «خداوند - تبارك و تعالى - در هر شب جمعه به آسمان زيرين پايين مىآيد»، چه مىفرمايى؟
فرمود: «خدا لعنت كند كسانى را كه سخنان را تحريف مىكنند! به خدا سوگند ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اين گونه نفرموده، بلكه فرموده است : "... خداوند - تبارك و تعالى - هر شب در ثلثِ آخر آن، و شب جمعه در همان آغازِ شب، فرشته اى را به آسمانِ پايين مىفرستد و به او دستور مىدهد تا ندا دهد: «آيا درخواست كننده اى هست كه عطايش كنم؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبهاش را بپذيرم؟ آيا آمرزشخواهى هست تا او را بيامرزم؟ اى طالب خوبىها! بيا. اى طالب بدى ها! [از بدى ]دست بدار" و آن فرشته، تا سپيدهدَم، پيوسته چنين ندا مىدهد و چون سپيده دميد، به جايگاه خود در ملكوت آسمان، باز مىگردد . اين را پدرم از جدّم از پدرانش از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله برايم حديث كرد» .
و - صفات و نامهاى فراگير
۲۱۱. امام رضا عليه السلام : آغاز پرستش خداى متعال، شناخت اوست و پايه شناخت خدا ، يگانه دانستن اوست و شيرازه يگانه دانستن خداى متعال، نفى صفات [زايد بر ذات ]از اوست؛ زيرا خِردها گواهى مىدهند كه هر صفت و موصوفى آفريده است و هر آفريده اى، گواهى مىدهد كه آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى به همراهى [يكديگر] گواهى مىدهند و همراهى، به پديد آمدن گواهى مىدهد و پديد آمدن، گواهى مىدهد كه با بى آغاز بودن، ناسازگار است و بى آغاز بودن با پديد آمدن، ناسازگار است.
پس كسى كه ذات خدا را با همانند كردنش با ديگر چيزها بشناسد، او را نشناخته است و هر كه در صدد رسيدن به كُنه خدا باشد، او را يگانه ندانسته است و هر كه خدا را مانند ديگر چيزها بداند، به حقيقت او نرسيده است و هر كه براى خدا پايانى در نظر بگيرد، او را تصديق نكرده است و هر كه به خدا اشاره كند، صمد بودنِ او را در نظر نگرفته است و هر كه خدا را همانند ديگر چيزها بداند، او را قصد نكرده است و هر كه خدا را داراى اجزا بداند، در برابرش فروتنى نكرده است و هر كه خدا را در وهم آورد، او را اراده نكرده است.
هر موجودى كه ذاتش شناخته شود، ساخته شده است و هر چه به غير خود استوار باشد، معلول [و نيازمند علّت ]است. از راه چيزهايى كه خدا ساخته، بر وجود او استدلال مىشود و با خِردها ، شناخت خدا محكم مىشود و با فطرت، دليل خدا ثابت مىگردد.
آفرينش آفريدگان به وسيله خدا، پوششى ميان او و آنهاست و جدايى خدا از آفريدگان، جدايى او از هستى آنهاست و آغاز شدن هستى آفريدگان به وسيله خدا، دليل آنهاست بر اين كه خدا آغاز ندارد؛ چرا كه هر آغاز شدهاى از آغازيدن غير خود، ناتوان است و اين كه خدا به آفريدگان ابزار داده است، دليل آن است كه در خدا ابزار نيست؛ زيرا ابزارها به نيازمندى صاحبان ابزار، گواهى مىدهند.
نامهاى خدا تعبيرى [از ذات خدا] هستند و كارهاى او فهماننده[ى اين است كه كارها كنندهاى دارند] و ذات خدا ، حقيقت است و كُنه او ميان او و آفريدگانش ، جدايى مىافكند و هميشگى بودن خدا ، محدود كننده غير اوست.
كسى كه در صدد توصيف خدا باشد، او را نشناخته است و آن كه بخواهد بر خدا احاطه يابد، از او در گذشته [و به چيز ديگرى رسيده ]است و هر كه بخواهد به كُنه خدا برسد، او را از دست داده است و هر كه در باره خدا بگويد: «چگونه است؟»، او را با ديگر چيزها مانند كرده است و هر كه بگويد: «چرا؟»، او را ناقص [و نيازمند علّت ]دانسته است و هر كه بگويد: «چه وقت؟»، او را داراى زمان دانسته است و هر كه بگويد: «در چه چيزى؟»، او را در ظرفى نهاده است و هر كه بگويد: «تا كجا؟»، او را نهايتدار دانسته است و هر كه بگويد: «تا كِى؟»، براى او غايت ، تعيين كرده است و هر كه برايش غايت تعيين كند، براى او مرز قرار داده است و هر كه برايش مرز قرار دهد ، او را داراى اجزا دانسته است و هر كه او را داراى جزء بداند ، او را توصيف كرده است و هر كه او را وصف كند ، در باره او، به بيراهه رفته است.
خدا با تغيير كردن مخلوق ، تغيير نمىكند، چنان كه با محدود كردن محدود، محدود نمىگردد. او يكتاست؛ امّا نه به معناى عددى آن [كه در مقابل دو تا و سه تا بودن است] . ظاهر است؛ امّا نه به معناى لمس شدن . آشكار است؛ امّا نه به معناى ديده شدن. باطن است؛ امّا نه به معناى كنار بودن [از ديگر چيزها] . دور است؛ نه از نظر مسافت . نزديك است؛ امّا نه از جهت مكانى . لطيف است؛ امّا نه به معناى جسمانى آن . موجود است؛ امّا نه پس از عدم . فاعل است؛ امّا نه با اضطرار . تقدير كننده است؛ امّا نه با نيروى فكر . تدبير كننده است؛ امّا نه با حركت . اراده كننده است؛ امّا نه با عزم . خواهنده است؛ امّا نه با اهتمام . درك كننده است؛ امّا نه به وسيله حس كردن .شنواست؛ امّا نه با ابزار . بيناست؛ امّا نه با وسيله.
زمانها با او همراه نيستند . مكانها او را شامل نمىشوند . خوابهاى سبُك، او را فرا نمىگيرند . صفتها او را محدود نمىسازند و ابزارها او را مقيّد نمىكنند. بودنش بر زمانها، هستىاش بر نيستى، و بى آغاز بودنش بر آغاز، پيشى گرفته است. از اين كه قواى ادراكى را داراى ادراك ساخته است، معلوم مىشود كه او داراى قوّه ادراكى نيست و از اين كه جوهرها را جوهر ساخته است، روشن مىشود كه او، خود، جوهر ندارد و از اين كه چيزها را ضدّ هم قرار داده است، دانسته مىشود كه خود، ضدّى ندارد و از اين كه چيزها را همراه هم كرده است، معلوم مىشود كه خود، همراهى ندارد. روشنايى را ضدّ تاريكى، آشكارى را ضدّ پوشيدگى، خشكى را ضدّ تَرى، و سرما را ضدّ گرما قرار داده است .
آفريدگانِ دور از هم را با هم جمع كرده و آفريدگانِ نزديك به هم را از هم جدا نموده است. جداكردن آفريدگان بر جداكننده آنها، و جمع كردن آفريدگان بر جمع كننده آنها دلالت مىكند. اين، همان سخن خداى عزّ و جلّ است كه: «و از هر چيزى دو گونه آفريديم، باشد كه [خدا را] به ياد آوريد». با آفريدگان، ميان پيش و پس، جدايى افكنده تا روشن شود كه خود ، پيش و پسى ندارد. طبيعتهاى آفريدگان، گواهى مىدهند كه آفريننده طبيعتها، خود، طبيعت ندارد. كاستىهاى آفريدگان، نشانه اين است كه آفريننده كاستىها، خود، كاستى ندارد. زمان داشتن آفريدگان، بيانگر اين است كه آفريدگار آنان، زمان ندارد.
برخى آفريدگان را از برخى ديگر پنهان كرده تا معلوم شود كه ميان او و آفريدگان، پوششى جز خود آفريدگان وجود ندارد. آن گاه كه پروردهاى نبود، او حقيقت پروردگارى را داشت و آن گاه كه بندهاى نبود، او حقيقتِ خدايى را داشت و آن گاه كه دانستهاى نبود، او حقيقتِ دانايى را داشت و آن گاه كه آفريدهاى نبود، او حقيقتِ آفريدگارى را داشت و آن گاه كه شنيدهاى نبود، او حقيقتِ شنوايى را داشت. او از وقتى كه شروع به آفرينش كرد، سزاوار حقيقتِ آفريدگارى نشد و [تنها] با ايجاد آفريدهها ، از حقيقتِ آفرينندگى بهرهمند نشد.
چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه واژه «مُذ (از وقتى كه)» او را [در برخى زمانها] غايب نمىكند و واژه «قد (نزديك است)» [كه نشانه نزديكى زمانى است،] او را [به برخى زمانها] نزديك نمىكند و واژه «لَعَلَّ (شايد)» [ميان خدا و خواستهاش] حجاب نمىافكند و واژه «مَتى (كِى؟)» او را زمانمند نمىكند و «حينَ (زمانى كه)» او را فرا نمىگيرد و واژه «مع (با)» او را با چيزى همراه نمىكند؟! ابزارها خودشان را محدود مىسازند [ ، نه خدا را] و وسيله ، به مانند خود اشاره مىكند و تأثير ابزار، در ميان چيزها[ى آفريده شده، و نه خدا ]يافت مىشود. واژه «مُنذُ (از زمانى كه)» ، جلوى هميشگى بودن آفريدگان را مىگيرد و واژه «قد» ، آفريدگان را از بى آغاز بودن باز مىدارد و واژه «لو لا (اگر نبود)» [كه به نبودِ چيزى در اثر چيز ديگر اشاره مىكند] ، آفريدگان را از كامل بودن ، دور مىكند. جدايى آفريدگان، بيانگر جداكننده آنهاست و دورى آنها از هم، نشانگر دور كننده آنها از يكديگر است؛ چرا كه سازنده آفريدگان، بر خِردها پديدار گشته و به وسيله آفريدگان، از ديده شدن ، پنهان گشته است و گمانها بر اساس آفريدگان در باره خدا حكم مىكنند و در آفريدگان ، تغيير نهاده شده است و از آفريدگان [براى اثبات وجود خدا] دليل آورده مىشود و از راه آفريدگان، اقرار [به وجود خدا] به آفريدگان ، شناسانده شده است و با خِردها ، تصديق خدا محكم مىگردد و با اقرار [به وجود خدا] ، ايمان به خدا كامل مىگردد.
ديندارى، تنها پس از شناخت خداست و شناخت خدا ، با اخلاص [و يكتاپرستى ]به دست مىآيد و با وجود تشبيه خدا به آفريدگان، اخلاصى وجود ندارد و با اثبات صفتها براى خدا ، «تشبيه» نفى نمىشود. پس هر آنچه در آفريده هست، در آفريدگارِ آن ، يافت نمىشود و هر چه در آفريده امكان دارد، در سازنده آن ، مُحال است. حركت و سكون ، بر خدا جارى نيست، و چگونه ممكن است چيزى كه خدا آن را ايجاد كرده است، در خودِ او جريان يابد، يا آنچه خودش آن را آغاز كرده (آفريده)، به خودِ او باز گردد [و در او موجود شود]؟! اگر چنين باشد، ذاتش ناقص و حقيقتش داراى اجزا خواهد بود و بى آغاز بودنِ حقيقتش ، محال خواهد شد و آفريننده، حقيقتى جز آفريده شده نخواهد داشت.
اگر براى خدا پشتِ سر در نظر گرفته شود، پيشِ رو [نيز] خواهد داشت و اگر براى او كامل شدن جُسته شود، براى او كاستى لازم مىآيد. كسى كه پيدايى برايش محال نيست، چگونه سزاوار بى آغاز بودن خواهد بود؟! و كسى كه نوپديد آمدن برايش مُحال نيست، چگونه اشيا را نوپديد مىآورد؟! اگر چنين باشد [و در خدا پيدايى و نو پديد آمدن ممكن باشد]، نشانه ساخته شدن در خدا ثابت مىشود و او به دليلى [براى وجود سازنده اى ديگر] بدل خواهد شد، پس از آن كه آفريدگان بر وجود او دلالت كردند.
سخن مُحال ، نمىتواند دليل چيزى باشد و پرسش در باره او [با عباراتى همچون: چگونه است؟ از كِى موجود شده است؟] ، پاسخ ندارد و هر پاسخى كه داده شود، بيانگر شُكوه خدا نيست و لازمه تفاوت آفريدگار با آفريدگان، ستم [بر آفريدگان ]نيست؛ بلكه [اين تفاوت، از آن روست كه] موجود بى آغاز، نمىتواند دومى داشته باشد و چيزى كه آغاز ندارد، نمىتواند آغاز شود. خدايى جز خداى يگانه بلندپايه و باشُكوه ، وجود ندارد. مشركان، دروغ گفتند و به گمراهى سخت و زيانى آشكار ، گرفتار شدند. درود خدا بر محمّد پيامبر و خاندان پاك و پاكيزهاش باد!