493
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

ب - ويژگى‏اى كه شيطان را شگفت زده مى‏كند

۳۰۹. امام رضا عليه السلام- از پدرانش - : شيطان، از زمان آدم عليه السلام تا هنگامى كه خداوند، مسيح عليه السلام را بر انگيخت، سراغ پيامبران مى‏آمد، با آنان سخن مى‏گفت و از آنان ، سؤال مى‏كرد و بيش از همه با يحيى بن زكريا عليه السلام مأنوس بود. [روزى ]يحيى عليه السلام به وى گفت: «اى ابو مُرّه (پدر تلخى‏ها)! از تو خواسته‏اى دارم».
شيطان گفت: تو برتر از آنى كه خواسته‏ات را رد كنم. هر چه مى‏خواهى بپرس. به راستى كه من، در كارى كه بخواهى ، با تو مخالفت نمى‏كنم .
يحيى عليه السلام گفت: «اى ابو مُرّه! دوست دارم دام‏ها و تله‏هايت را كه با آنها آدميان را به دام مى‏اندازى، به من نشان دهى».
شيطان گفت: [چشم،] با علاقه و احترام! و وعده فردا را داد.
چون صبح شد، يحيى عليه السلام در خانه نشست و منتظر قرار بود و در را محكم بست ؛ امّا ناگهان ديد كه شيطان ، از دريچه خانه وارد شد و صورتش ، صورت بوزينه و بدنش، بدن خوك بود و شكاف چشمان و دهانش افقى بود. دندان‏ها و دهانش يك استخوان بدون چانه و ريش بود و چهار دست داشت: دو دست در سينه و دو دست در شانه . پىِ پاهايش در جلو و انگشتانش در پشت بود. قبايى به تن داشت كه وسطش را با كمربندى كه خطهاى رنگارنگ داشت، بسته بود و زنگى بزرگ در دست داشت. كلاه‏خُودى روى سرش بود و در آن، آهنى، شبيه چنگال آهنين آويزان بود . يحيى عليه السلام در وى نيك نگريست و سپس گفت: «اين كمربندِ بر كمرت چيست؟».
گفت: اين، نشان مَجوسيّت [زُنّار] است. من آن را رسم كردم و در نظرشان آراستم.
پرسيد: «اين خطهاى رنگى چيست؟».
گفت: اين، مجموعه رنگ‏هاى زنان است. زن با آن، رنگ عوض مى‏كند و من به واسطه آن ، مردم را مى‏فريبم.
پرسيد: «اين زنگِ در دست تو چيست؟».
گفت: اين، در بر دارنده همه خوشى‏ها از قبيل: تار، عود، ساز، دُهُل، نِى و كَرناست. مردمان، وقتى بر سفره شراب مى‏نشينند و از آن لذّت مى‏برند، اين زنگ را در ميان آنان به صدا در مى‏آورم. وقتى آن را بشنوند، طرب، آنان را سُست مى‏گردانَد. برخى مى‏رقصند، برخى بِشكن مى‏زنند و برخى لباسشان را پاره مى‏كنند.
پرسيد: «چه چيز، [مايه‏] چشم‏روشنى توست؟».
گفت: زنان. آنها تله‏ها و دام‏هاى من‏اند. هر گاه لعن و نفرين نيكان بر من سرازير شود، سراغ زنان مى‏روم و آرامش مى‏گيرم.
يحيى عليه السلام گفت: «اين كلاه‏خُود روى سرت چيست؟».
گفت: با آن خود را از نفرين مؤمنان، نگه مى‏دارم.
گفت: «اين آهنى كه داخل آن مى‏بينم، چيست؟» .
گفت: با آن، دل‏هاى صالحان را دگرگون مى‏سازم.
يحيى عليه السلام گفت: «آيا تاكنون بر من پيروز شده‏اى؟».
گفت: نه؛ ولى در تو خصلتى است كه خوشم مى‏آيد.
يحيى عليه السلام گفت: «آن خصلت چيست؟».
گفت: تو مردى پُرخورى. وقتى افطار مى‏كنى ، آن قدر مى‏خورى كه كاملاً سير مى‏شوى و اين ، تو را از نماز و شب زنده‏دارى باز مى‏دارد.
يحيى عليه السلام گفت: «با خدا پيمان مى‏بندم كه از اين پس، از غذا سير نشوم تا خدا را ملاقات كنم».
شيطان گفت: و من هم با خدا عهد مى‏بندم كه ديگر مسلمانى را نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.
پس، از نزد يحيى عليه السلام بيرون رفت و ديگر برنگشت.


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
492

ب - خَصلَةٌ تُعجِبُ إبليسَ‏

۳۰۹. الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام : إنَّ إبليسَ كانَ يَأتِي الأَنبياءَ عليهم السلام مِن لَدُن آدَمَ عليه السلام إلى‏ أن بَعَثَ اللَّهُ المَسيحَ عليه السلام يَتَحَدَّثُ عِندَهُم ويُسائِلُهُم ، ولَم يَكُن بِأَحَدٍ مِنهُم أشَدُّ اُنساً مِنهُ بِيَحيَى‏ بنِ زَكَرِّيا ، فَقالَ لَهُ يَحيى : يا أبا مُرَّةَ ، إنَّ لي إلَيكَ حاجَةً .
فَقالَ لَهُ : أنتَ أعظَمُ قَدراً مِن أن أرُدَّكَ بِمَسأَلَةٍ فَسَلني ما شِئتَ ، فَإِنّي غَيرُ مُخالِفِكَ في أمرٍ تُريدُهُ .
فَقالَ يَحيى‏ : يا أبا مُرَّةَ ، اُحِبُّ أن تَعرِضَ عَلَيَّ مَصائِدَكَ وفُخوخَكَ الَّتي تَصطادُ بِها بَني آدَمَ .
فَقالَ لَهُ إبليسُ : حُبّاً و كَرامَةً . وواعَدَهُ لِغَدٍ .
فَلَمّا أصبَحَ يَحيى‏ عليه السلام قَعَدَ في بَيتِهِ يَنتَظِرُ المَوعِدَ ، وأجافَ عَلَيهِ البابَ إغلاقاً ، فَما شَعَرَ حَتّى ساواهُ من خَوخَةٍ۱كانَت في بَيتِهِ ، فَإِذا وَجهُهُ صورَةُ وَجهِ القِردِ ، وَجَسَدُهُ عَلى صورَةِ الخِنزيرِ ، وإذا عَيناهُ مَشقوقَتانِ طولاً ، وفَمُهُ مَشقوقٌ طولاً ، وإذا أسنانُهُ وفَمُهُ عَظماً واحِداً بِلا ذَقَنٍ ولا لِحيَةٍ ، ولَهُ أربَعَةُ أيدٍ : يَدانِ في صَدرِهِ ويَدانِ في مِنكَبِهِ ، وإذا عَراقيبُهُ قَوادِمُهُ ، و أصابِعُهُ خَلفَهُ ، وَعلَيهِ قَباءٌ ، وقَد شَدَّ وَسَطَهُ بِمِنطَقَةٍ۲ فيها خُيوطٌ مُعَلَّقَةٌ بَينَ أحمَرَ و أخضَرَ وأصفَرَ وَجميعِ الأَلوانِ ، وإذا بِيَدِهِ جَرَسٌ عَظيمٌ ، وعَلى رَأسِهِ بَيضَةٌ ، وإذا فِي البَيضَةِ حَديدَةٌ مُعَلَّقَةٌ شَبيهَةٌ بِالكُلّابِ .
فَلَمّا تَأَمَّلَهُ يَحيى عليه السلام قالَ لَهُ : ما هذِهِ المِنطَقَةُ الَّتي في وَسَطِكَ؟ فَقالَ : هذِهِ المَجوسيَةُ ، أنا الَّذي سَنَنتُها وزَيَّنتُها لَهُم .
فَقالَ لَهُ : فَما هذِهِ الخُيوطُ الأَلوانُ؟ قالَ : هذِهِ جَميعُ أصباغِ النِّساءِ ، لا تَزالُ المَرأَةُ تَصبَغُ الصِّبغَ حَتّى تَقَعَ مَعَ لَونِها ، فَأَفتَتِنَ النّاسَ بِها .
فَقالَ لَهُ : فَما هذا الجَرَسُ الَّذي بِيَدِكَ؟ قالَ : هذا مَجمَعُ كُلِّ لَذَّةٍ ؛ مِن طُنبورٍ و بَربَطٍ ومِعزَفَةٍ وطَبلٍ ونايٍ وصُرنايٍ ، وإنَّ القَومَ لَيَجلِسونَ عَلى شَرابِهِم فَلايَستَلِذّونَهُ فاُحَرِّكُ الجَرَسَ فيما بَينَهُم ، فَإِذا سَمِعوهُ استَخَفَّهُمُ الطَّرَبُ ، فَمِن بَينِ مَن يَرقُصُ ومِن بَينِ مَن يُفَرقِعُ أصابِعَهُ ، ومِن بَينِ مَن يَشُقُّ ثِيابَهُ .
فَقالَ لَهُ : وأيُّ الأَشياءِ أقَرُّ لِعَينِكَ؟ قالَ : النِّساءُ هُنَّ فُخوخي ومَصائِدي ، فَإِنّي إذا اجتَمَعَت عَلَيَّ دَعَواتُ الصّالِحينَ ولَعَناتُهُم صِرتُ إلَى النِّساءِ فَطابَت نَفسي بِهِنَّ .
فَقالَ لَهُ يَحيى‏ عليه السلام : فَما هذِهِ البَيضَةُ الَّتي عَلى‏ رَأسِكَ؟ قالَ : بِها أتَوَقّى‏ دَعوَةَ المُؤمِنينَ .
قالَ : فَما هذِهِ الحَديدَةُ الَّتي أراها فيها؟ قالَ : بِهذِهِ اُقَلِّبُ قُلوبَ الصّالحينَ .
قالَ يَحيى‏ عليه السلام : فَهَل ظَفِرتَ بي ساعَةً قَطُّ؟ قالَ : لا ، ولكِن فيكَ خَصلَةٌ تُعجِبُني .
قالَ يَحيى‏ : فَما هي؟ قالَ : أنتَ رَجُلٌ أكولٌ ، فَإِذا أفطَرتَ أكَلتَ وبَشِمتَ‏۳ ، فَيَمنَعُكَ ذلِكَ مِن بَعضِ صَلاتِكَ وقيامِكَ بِاللَّيلِ .
قالَ يَحيى‏ عليه السلام : فَإِنّي اُعطي اللَّهَ عَهداً أنّي لا أشبَعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّى ألقاهُ .
قالَ لَهُ إبليسُ : وأنَا اُعطِي اللَّهَ عَهدا أنّي لا أنصَحُ مُسلِماً حَتّى ألقاهُ . ثُمَّ خَرَجَ فَما عادَ إلَيهِ بَعدَ ذلِكَ .۴

1.الخَوخَة : باب صغير كالنافذة الكبيرة ، وتكون بين بَيتين (النهاية : ج ۲ ص ۸۶ «خوخ») .

2.المِنطَق: ما يُشَدُّ به الوَسَط (مجمع البحرين: ج ۳ ص ۱۷۹۹ «نطق»).

3.بَشِمَ : اُتخِمَ من كثرة الأكل فهو بَشِم (المصباح المنير : ص ۵۰ «بشم») .

4.الأمالي للطوسي : ص‏۳۳۹ ح‏۶۹۲ عن سليمان بن بلال المدني ، بحار الأنوار : ج‏۶۳ ص‏۲۲۶ ح‏۷۱ نقلاً عن كتاب غور الاُمور للترمذي عن أبي السهل عن الحسن عن رسول اللَّه صلى اللّه عليه و آله نحوه و ج‏۱۴ ص‏۱۷۲ ح‏۱۲ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 44849
صفحه از 584
پرینت  ارسال به