ب - مرگ سليمان عليه السلام
۳۰۴. امام رضا عليه السلام - به نقل از پدرش از جدّش از امام باقر عليهم السلام - : روزى سليمان بن داوود عليه السلام به ياران خود گفت: «خداوند - تبارك و تعالى - سلطنتى به من بخشيد كه پس از من ، شايسته هيچ كس نيست . باد و انس و جنّ و مرغان و دَدان را به تسخير من در آورد و زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چيزى به من عطا فرمود؛ امّا با همه سلطنتى كه به من داده شده ، يك روز نشد كه تا شب ، شاد و مسرور باشم. بنا بر اين، دوست دارم فردا به كاخ خود وارد شوم و بر بام آن بروم و به قلمرو خود بنگرم. بنا بر اين، به احدى اجازه ندهيد نزد من بيايد تا مبادا مطلبى برايم بياورد كه روزم را بر من تلخ و ناخوش سازد».
اطرافيان گفتند: اطاعت مىشود. روز بعد، سليمان عليه السلام عصايش را برداشت و به بلندترين نقطه بام قصر خود رفت و بر عصاى خويش ، تكيه داد و شادمان از آنچه به او داده شده بود ، شروع به نگريستن به قلمرو پادشاهى خود كرد. ناگاه چشمش به جوانى خوبروى و خوشپوش افتاد كه از يكى از گوشههاى قصرش به سمت او مىآمد. سليمان عليه السلام چون او را ديد ، گفت: «چه كسى تو را به اين كاخ در آورد، در حالى كه من مىخواستم امروز را در آن ، تنها بگذرانم؟ با اجازه چه كسى وارد شدى؟» . آن جوان گفت: خداوندِ اين كاخ ، مرا به آن در آورده و با اجازه او وارد شدهام. سليمان عليه السلام گفت: «البتّه خداوندِ اين كاخ ، به آن از من ، سزاوارتر است. تو كيستى؟» . گفت: من ملك الموت هستم. سليمان عليه السلام گفت: «براى چه آمدهاى؟» .
گفت: آمدهام جانت را بگيرم. سليمان عليه السلام گفت: «مأموريت خود را انجام بده كه امروز ، روزِ شادى من است و خداوند عزّ و جلّ نخواسته است كه براى من ، شادى و سرورى جز ديدار او باشد. پس، در حالى كه سليمان عليه السلام به عصاى خود تكيه داده بود ، ملك الموت ، جان او را گرفت و سليمان ، مدّتها همچنان مُرده بر عصايش تكيه داشت و مردم ، او را مىديدند و خيال مىكردند كه زنده است. پس از مدّتى در باره او دچار ترديد و اختلاف شدند. بعضى گفتند: روزهاى زيادى است كه سليمان عليه السلام همچنان بر عصاى خود تكيه داده است . نه خسته شده ، نه خوابيده ، نه چيزى آشاميده و نه چيزى خورده است. او همان خداوند ماست كه بايد عبادتش كنيم. عدّهاى گفتند: سليمان ، جادوگر است و با جادو كردن چشمان ما ، چنين وانمود مىكند كه به عصايش تكيه داده ، در حالى كه چنين نيست. مؤمنان گفتند: سليمان ، بنده خدا و پيامبر اوست و خداوند ، كار او را به دلخواه خود ، تدبير و اداره مىكند. چون اين اختلاف نظرها در باره سليمان پيدا شد، خداوند عزّ و جلّ موريانهاى فرستاد و او عصاى سليمان عليه السلام را از درون خورد و عصا شكست و سليمان عليه السلام از فراز كاخ خود به رو در افتاد.
پس، اجنّه از موريانه براى كارش تشكّر كردند. به همين سبب است كه هر جا موريانهاى باشد ، كنارش آب و گِل نيز هست. اين است معناى فرموده خداى عزّ و جلّ كه: «چون مرگ را بر او مقرّر داشتيم، جز جنبندهاى خاكى (موريانه) كه منسأه» يعنى عصاى «او را مىخورد ، [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيد. پس چون فرو افتاد ، براى جنّيان روشن گرديد كه اگر غيب مىدانستند ، در آن عذاب خفّتآور ، باقى نمىماندند». امام صادق عليه السلام فرمود: "اين آيه ، اين گونه نازل نشد، بلكه اين گونه نازل شد: «پس چون فرو افتاد ، براى آدميان روشن گرديد كه اگر جنّيان غيب مىدانستند ، در آن عذاب خفّتآور ، باقى نمىماندند».