نيز از اوست:
آن سپهسالارِ با رفعت كه هنگامِ خروجقطبِ اعظم باشدش منجوق و مغفر آسمان
از خيالاتِ دمِ شمشيرِ او هر صبح و شاممىنمايد گاه احمر گاه اصفر آسمان
چاك گردد از چكاچاكِ دمِ تيغش زمينشق شود از شُقّههاى آن دلاور، آسمان
از نهيبِ زخمِ تير و قوسِ ذو القرنينِ اودرچه مغرب خورَد هر شب سكندر آسمان
شش جهات و چار عنصر را بجنباند ز جاكافرين خوانند پروين هفتپيكر آسمان
آسمان درنگذرد از حُكم و فرمانِ شمااى نهاده پاى رفعت از زمين بر آسمان .۱