۷ / ۳
نظامى گنجوى۱
اى مدنىبرقع و مكّىنقابسايهنشين چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نَفَساى ز تو فرياد، به فرياد رس
ملك بر آراى و جهان تازه كنهر دو جهان را پر از آوازه كن
سكّه تو زن تا اُمَرا كم زنندخطبه تو كن تا خطبا دم زنند
كم كن اجرى كه زيادت خورندخاص كن اقطاع كه غارتگرند
ما همه جسميم، بيا جانْ تو باشما همه موريم، سليمانْ تو باش
از طرفى رخنه دين مىكنندو ز دگر اطراف، كمين مىكنند
باز كش اين مسند از آسودگانغسل ده اين منبر از آلودگان
شحنه تويى ، قافله تنها چراست؟قلب تو دارى، عَلَم آن جا چراست؟
شب به سر ماه يمانى در آرسر چو مه از بُرد يمانى در آر
خيز و به فرماى سرافيل راباد دميدن دو سه قنديل را
خلوتىِ پرده اسرار شوما همه خفتيم تو بيدار شو
زآفت اين خانه آفتپذيردست بر آور ، همه را دست گير
هر چه رضاى تو ، بجز راست نيستبا تو كسى را سَرِ واخواست نيست
گر نظر از راه عنايت كنىجمله مهمّات، كفايت كنى
دايره بنماى به انگشت دستتا به تو بخشيده شود هر چه هست
با تو تصرّف كه كند وقت كاراز پى آمرزش مشتى غبار
از تو يكى پرده بر انداختنوز دو جهان، خرقه برانداختن
مغز «نظامى» كه خبرجوى توستزندهدل از غاليه موى توست.۲
1.جمال الدين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكى بن مؤيّد، معروف به حكيم نظامى گنجوى، حدود سال ۵۳۰ ق، از مادرى كُردنژاد در گنجه به دنيا آمد. وى هيچ سفرى انجام نداد. او از استادان مسلّم شعر و زبان فارسى است و از او ديوان قصايد و غزليات و مثنوىهاى مخزن الأسرار، خسرو و شيرين و ليلى و مجنون به جاى مانده است. در سال وفات وى اختلاف است و به احتمال بسيار زياد در سال ۶۱۴ ق، درگذشته است.
2.يار غايب از نظر: ص ۳۸۲، خوشههاى طلائى: ص ۴۰۷ .