۱۵ / ۲۵
على معلّم۱
قسم به عصر ، كه پيوسته پوى آواره استكه بر بساط زمين ، آدمى زيانكاره است
جز آن قبيله كه پيوسته تولّايندنخفتهاند و ميانبستهاند و با مايند
شب از حضيض نهان سوى اوج مىآيندچو وقت وقت رسد ، فوجفوج مىآيند
قسم به صبر و صفاشان ، به رايشان سوگندبه هيمنه نفس اسبهايشان سوگند
كه گرد ظلمت شب را به باره مىشويندبه خون تازه زمين را دوباره مىشويند.۲
۱۵ / ۲۶
سلمان هراتى۳
كاشكى زخم تو در جان داشتمپاى در كوه و بيابان داشتم
تا ببويم وسعت عشق تو رامركبى از نسل توفان داشتم
ديدن روى تو آسان نيست آهكاشكى من داغ هجران داشتم
آه از پاييز سرد، اى كاش مناز تو باغى در بهاران داشتم
تا بيفشانم به پايت سر به سركاشكى جان فراوان داشتم
بعد از آن مثل شقايقهاى سرخخلوتى در باغ باران داشتم
يك غزل بس نيست هجران تو راكاش صدها شعر و ديوان داشتم.۴
1.على معلّم دامغانى، متولّد سال ۱۳۳۰ش در دامغان است . وى در سال۱۳۸۰ش درنخسين همايش چهرههاى ماندگار، به عنوان چهره ماندگار درعرصه شعر و ادب فارسى برگزيده شد.
2.يار غايب از نظر: ص ۲۹۳.
3.سلمان هراتى، متولّد سال ۱۳۳۸ش در روستاى مرزدشت تنكابن مازندران در خانوادهاى مذهبى متولّد شد . وى جزو پانزده شاعر برگزيده بيست سال شعر جنگ است كه در سال ۱۳۷۹ش معرفى شدند. سلمان هراتى در آبان سال ۱۳۶۵ش بر اثر تصادف، جان باخت.
4.يار غايب از نظر: ص ۳۷.