۱۵ / ۱۲
حميد سبزوارى۱
با يادت - اى سپيده - چه شبها كه داشتيمدر باغت - اى اميد - چه گلها كه كاشتيم
عمرى در آرزوى تو بوديم و پير شدآن طفل انتظار كه بر در گذاشتيم
بر دفتر زمانه ، به عنوان خاطراتهر صفحه را به خون شهيدى نگاشتيم
از تيغ حادثات چه سرها كه شد به بادهر جا به ياد قامت تو قد فراشتيم
مىآيى اى عزيزِ سفر كرده ، اى دريغشايسته نگاه تو چشمى نداشتيم
زاديم با ولاى تو ، مُرديم با غمتميراث آرزو به جوانان گذاشتيم.۲