۱۵ / ۱۰
حبيب چايچيان۱
عكس تو را به صفحه پندار مىكشمعمرى بوَد كه حسرت ديدار مىكشم
بر صفحه سياه خيالم جمال توستيا ماه را به لوح شب تار مىكشم
تا نقش بارگاه تو افتد به ديدهامگردن به حسرتْ از پس ديوار مىكشم
با هر نَفَس كه مىگذرد در فراق توآه از خلال سينه تبدار مىكشم
جويم اگر به رهگذرى ، خاك پاى توچون سرمهاى به ديده خونبار مىكشم
لذّت برم به راه تو اى گل ز نيشهانوش است اگر كه منّت صد خار مىكشم
صحبت بدون ياد تو لذّت نمىدهدزين روى ، پا ز مجلس اغيار مىكشم
يك بار اگر نگاه محبّت به من كنىفرياد شوق از دل ، صد بار مىكشم
بودم پى گناه و تو چون سايه بر سرمعمرى بود خجالت اين كار مىكشم
جاى گنه به دوش دلم كى بود «حسان»تا بار حسرت و غم دلدار مىكشم.۲