۱۱ / ۸
مير داماد۱
اى عَلَمت كنيت و نام نبىخورده لبت آب زجام نبى
مهدى دين هادى عالم تويىروشنىِ ديده آدم تويى
حافظ شرعى و امام اممطاعت تو فرض همى بر ذمم
جان تويى هردو جهانت تن استمهر و مه از نور رخت روشن است
آهن مرّيخ شده موم توعيسى عقل آمده مأموم تو
چرخ كه اين اوج فروشى كندبر در تو حلقه به گوشى كند
عقل كه لافش ز سروشى بودپيش تو در نكته نيوشى بود
اى ملك ملتت از خون دينخاك جهان كرد زمانه عجين
فتنه بر اقطار جهان تاخته استتيغ حوادث زنيام آخته است
بحر چه يك لحظه به خون ستمكل كنى خاك وجود و عدم
اى به درت مقتدى افلاكيانسايه فكن بر سر اين خاكيان
شخص تو چون نفس و جهان چون بدندر چمنش طرح تصرّف فكن
ما همه مقهور و توئى قهرمانخون دل و دين زجهان واستان
ظلم ز عدل تو سقيم المزاجخود ز چه عدل تو ندارد رواج؟!
عالم دين را به جهان شگفتظلمت توفان حوادث گرفت
شرع تو كشتى است بيا نوح باشما همگى تن، تو بيا روح باش
اسب تو بر آخر عُطلت چراست؟خود دو ركاب مه و مهرت كجاست؟
زينِ فلك، چونَت بر باره نيست؟اشهب روز، ادهم شب، بهر كيست؟
يار نشد دل، تو بيا يار شوگردن غم بشكن و دلدار شو
درد تو جانداروى دلهاى ماستخاك درت آب روانهاى ماست
ديده به ديدار، بيا باز كنپرده آهنگ دگر ساز كن
كن فكن خلوت اسرار باشما همه مستيم، تو هشيار باش
تا كه در افلاك بود سعد و نحسيادى و امروز بود قبل و بعد
سعد فلك باد به فرمان توعيش جهان باد به دوران تو
عيش، گر آبستن كامت شوديا چو مِىِفتح، به جامت شود
باد ميسّر زتو تا صور عشقكار سقنقور زكافور عشق
روغن اشراق از آب تو باددر قدمت همچو ركاب تو باد.۲