۱۱ / ۷
فيّاض لاهيجى۱
مهدىِ هادى امامِ ظاهر و باطن كه هستقائم آل محمّد، حجّت پروردگار
حجّتى كز پرده چون برهانِ عقل آيد برونپردههاى وَهم را از هم بدرّد پود و تار
آن بهصورت غايب و حاضر بهمعنىنزد عقلآن به ظاهر در نهان، امّا به باطن، آشكار
كينهخواهِ عدل از ظلمِ ستمكاران دينانتقامِ عِلم كش از جهلِ اهل روزگار
طالب خون شهيدانِ به ناحق ريختهمرهم دلهاى مجروحانِ از ماتم فگار۲
ذوالفقار شاهِ مردان بر كشد چون از نيامخوش برآرد از نهادِ دشمنان دين دمار۳
آفتاب دولتش چون پرده شب بر زندتيرگى برخيزد از عالم چو از دريا بخار
اختلافِ جمله مذهبها براُفتد از ميانجملهكِشتىها به يكجا زاينيَم۴ آيد بر كنار
برفتد رسمِ دورنگى در ميانِ خاص و عامپردهها را جملگى پيدا شود يك پردهدار
دانههاى مختلف از يك زمين گردند سبزنخلهاى مُفتَرق در يك هوا گيرند بار
نغمههاى ناملايم، يك نوا آيد به گوشسازهاى ناموافق را شود يك رشته تار
هستبا اين دينفروشانشنخستين داروگيرهست با اين نافقيهانش نخستين كارزار
بادِ قهرش بر كَنَد از بيخ، اين مشتِ حشيشموجِتيغش در رُبايد همچو سيل اينمشتِخار
در نوَردد از نظر طومارِ اين وَهم و خيالپاك سازد صحفه هستى از اين نقش و نگار
تا برآيد آفتابِ دين زِابر اِرتيابتا شود در گَردِ كثرت عينِ وحدت، آشكار
گردد از بس انتظامِ خَلق در عهدِ خوششجمله عالم يكى شهر و دو او يك شهريار
قامت اين سرو بالا كاش آيد در خرامتا قيامت را ببيند هر كسى بىانتظار
جلوه معشوق بر عاشق قيامت مىكندشيعه را قسمت بوَد در عهدِ او عمرِ دوبار
معنىِ رجعت همين باشد به پيش شيعيانگر مخالف منكرِ رجعت بوَد باكى مَدار
از تشيّع، غير عشق و عاشقى باور مكنكِى توان بىعشق كردن اهلو مال وجان نثار؟
وعده ديدارِ جانان، مرده را جان مىدهدچون حيات ومرگِ عاشقنيست جز در دستِ يار
چون توان ديدن پس از مردن همان ديدارِ دوستگر دهم «فيّاض» جان زاين مژده من، معذور دار .۵
1.ملّا عبد الرزاق، پسر على، پسر حسين لاهيجى قمى، متخلّص و ملقّب به «فيّاض» شاگرد و داماد صدر المتأ لّهين شيرازى است. فيلسوفى كامل و استادى فاضل، اديبى اريب و شاعرى لبيب بود. ديوان اشعارى در منقبت اهل بيت عليهم السلام از او در دست است. وى در سال ۱۰۷۲ در قم در گذشت.
2.فگار : آزرده ، زخمى .
3.دمار بر آوردن : هلاك كردن .
4.يم: دريا، خداى اقيانوسها و درياها.
5.ديوان فياض لاهيجى : ص ۹۰، دانشنامه شعر مهدوى: ج ۱ ص ۱۵۶.