نيز از اوست:
امام آخرين مهدى، قوام هر دو كَون آن كومطيع او قَدَر گردد، مطاع او قضا باشد
گواه طُهر او عيسى ز چرخ چارمين آمدچو ظاهر در زمين گردد، اشارت بر سما باشد
جهان همچون جنان گردد، ز فرّ مقدم عدلشتذرو و باز و گرگ و ميش با هم در چرا باشد.۱
۹ / ۵
رفيع الدين اشرف شروانى۲
آن بر اوج سلطنت، خورشيد رخشان آمدهآسمان مكرمت را ماه تابان آمده
در لطافت، جسم پاكش برتر از جان آمدهجسم و جان او از آن مقبول جانان آمده
آستانش مأمن ارباب ايمان آمدهخاك پايش كُحل چشم اهل عرفان آمده
در ولايت داور و داراى دوران آمدهطبع من [چون] حضرت او را ثناخوان آمده
چون كه تحسين از روان پاك حسّان آمدهبعد از او مهدى شده خاتم به فضل كردگار
آن كه خورشيد منّور شمسه ايوان اوستشير نُه گردون شكار شير شادروان اوست
دور گردون بى تكلّف تابع فرمان اوستتابع او چون نباشد دور چون دوران اوست
اوست شاهنشاه عهد و عهد در پيمان اوستجود و مردى و مروّت، آيتى در شأن اوست
حكم منشور قضا موقوف بر فرمان اوستمنشى حكم قَدَر، مستوفى ديوان اوست
چاكرى از چاكران خادم دربان اوستپادشاه خاوران بر طارم نيلى حصار
مهدى هادى كه او قائم مقام مصطفاستنائب خاص رسول و سايه لطف خداست
هم ولايت را پناه و هم امامت را سزاستگرد خاك آستانش ديدهها را توتياست
اى قباى سلطنت بر قامت قدر تو راستصاحب صاحب زمانى منصب خاتم توراست
بنده بيچاره اشرف كو هواخواه شماستچاكرى از چاكران مصطفى و مرتضاست
چون غلامان گر قبول حضرتت گردد رواستزان كه غير از بندگى ديگر ندارد هيچ كار.۳