براى خداوند متعال، معلوم است. او مى داند كه هر كس: از دنيا، چه بهره اى خواهد داشت؟ با كه ازدواج خواهد كرد؟ چه موقعيّتى از نظر سياسى و اجتماعى خواهد داشت؟ چه كسى ظالم خواهد بود و چه كسى مظلوم؟ چه كسى خوش بخت خواهد شد و چه كسى بدبخت؟ چه كسى به بهشت خواهد رفت و چه كسى به دوزخْ راه خواهد يافت؟ و در يك جمله: خداوند متعال، سرنوشت دنيوى و اُخروى همه انسان ها را مى داند؛ اما نكته مهم و دقيق، اين است كه علم خدا، علّتِ معلوم نيست؛ بلكه تابع معلوم است و نه متبوع آن، چنان كه اَشاعره و همفكران آنها پنداشته اند.
بنابراين، علم ازلى خداوند متعال، نه با اراده و مشيّت او تعارضى دارد و نه با اراده و اختيار انسان در ساختن سرنوشت خود.
به سخن ديگر، احاديث مذكور، مى خواهند بگويند كه خداوند متعال مى داند كه انسان با انتخاب خود، چگونه سرنوشت خود را در دنيا و آخرتْ رقم خواهد زد، خوش بخت خواهد شد يا بدبخت، و بهشتى مى شود يا دوزخى. اين مطلب، به روشنى در برخى احاديث آمده است.
شيخ صدوق، از پيامبر خدا روايت كرده است كه مى فرمايد:
سَبَقَ العِلمُ و جَفَّ القَلَمُ وَ مَضَى القَدَرُ، بِتَحقِيقِ الكِتابِ وَ تَصدِيقِ الرُّسُل، وَبِالسَّعادَةِ مِنَ اللَّـهِ( لِمَنِ آمن و اتَّقى، وَ بِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وَ كَفَرَ، وَ بِوِلايَةِ اللَّـهِ المُؤمِنينَ وَ بَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ؛ ۱
علم پيشين، قطعى شد و قلم تقدير، رقم زد و تقدير، مسلّم شد به: محقَّق شدن كتاب و تصديق پيامبران و سعادتمندى اهل تقوا و نگون بختى تكذيب كننده و كافر، و به ولايت خدا بر مؤمنان و برائت خدا از مشركان.
بنابراين، خشك شدن قلم تقدير، نه تنها آزادى را از انسانْ سلب نمى كند، بلكه به او آزادى مى دهد؛ زيرا نوشته غير قابل تغيير آن، آزاد بودن انسان در انتخاب راهِ خوش بختى يا بدبختى است.
آرى! قلم ديگرى وجود دارد كه وقتى خشكيد، آزادى از انسانْ سلب مى شود و آن، قلم تكليف است؛ چنان كه در حديث نبوى در توصيف مرگ ناگهانى انسان هاى تبهكار آمده است:
أما رَأَيتُم المَأخُوذينَ عَلَى العِزِّةِ وَ المُزعجينَ بَعدَ الطُمَأنِينَةِ، الّذينَ أقامُوا عَلَى الشُبهَاتِ وَ جَنَحُوا إلَى الشهَواتِ حَتَّى أتَتهُم رُسُلُ رَبِّهِم فَلا ما كانُوا أمَّلُوا أدرَكُوا وَ لا إلى ما فاتَهُم رَجَعُوا، قَدِمُوا عَلى ما عَمِلُوا وَ نَدَمُوا عَلى ما خَلَّفُوا وَ لَن يُغنِي النَّدَمُ وَ قَد جَفَّ القَلَمُ، فَرَحِمَ اللهُ إمرَءاً قَدَّمَ خَيراً وَ أنَفَقَ قَصداً وَ قالَ صِدقاً وَ مَلِكَ دَواعي شَهوَتِهِ وَ لَم تَملِكهُ وَ عَصى أمرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِكهُ؛ ۲
آيا آنان را كه غافلگير شدند و پريشان، نديده ايد كه بر شبهه ها ايستادگى كردند و به شهوت ها متمايل شدند تا اينکه پيامبران پروردگارشان به سوى آنان آمدند. نه آنچه آرزو داشتند، به دست
1.. التوحيد، ص۳۴۳ ـ ۳۴۴، ح۱۳.
2.. بحارالأنوار، ج۷۷، ص۱۷۹، ح۱۰.