فصلنامه علمي - پژوهشي علوم حديث 49 و 50 - صفحه 372

و اسرائيليات، نوعي خطر كردن است و از لغزشگاه‌هاي سمرقندي در تفسير به شمار مي‌رود كه پيش از اين به آن اشاره شد. نمونه‌اي از اين شيوه را ذيل آيه ۳۰ سوره بقره: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً( مي‌توان ملاحظه كرد كه ابوليث در تفسير و تبيين آيه به شكل گسترده‌اي از «روايات و سخنان متقدّمان» استفاده نموده است ۱ كه هيچ يك از آن سخنان از پيامبر نيست و حداكثر سخناني از صحابه، تابعان و ديگران است. در تفسير سمرقندي، روايات و اقوال، اغلب مسنَد نيستند و معمولاً به شكل مرسَل نقل مي‌شوند. ابوليث بنابر شيوه معمول در تفسيرش، دربارة اقوال و اخباري كه مي‌آورد به بررسي، سنجش، نقد و ردّ و قبول نمي‌پردازد و صرفاً به نقل، توجه و اكتفا مي‌نمايد. ۲

مباحث لغوي در تفسير بحرالعلوم

آشنايي با زبان عربي از مهم‌ترين مقدمات تفسير است و مفسّر قرآن بايد زبان شناس باشد و ساختار و معناي واژگان را خوب بداند و به عبارت ديگر، «فقه اللغه» را نيك بشناسد. علت اين امر، يكي آن است كه قرآن به زبان عربي است: « (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً( ؛ ما آن را قرآني عربي نازل كرديم» ۳ و ديگر آن كه زبان عربي، مانند زبان‌هاي ديگر، از نظر ساختار و معنا، ظرايف و زوايايي دارد كه با استناد به منابع كهن لغت بايد دريافته شود. در ميان طبقات مفسران طبقه ششم، مفسراني هستند كه پس از پيدايش علوم مختلف و نضيح آنها در اسلام بوجود آمدند و متخصصان هر علم از راه فن مخصوص خود به تفسير پرداختند، نحوي از راه نحو مانند زجاج و واحدي و ابي‌حيان كه از راه اعراب و بياني از راه بلاغت و فصاحت آيات بحث نموده‌اند. ۴
منهج لغوي در تفسير در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم شكل گرفت، زيرا در اين زمان علم نحو و ساختار شناسي واژگان (صرف) نضج يافته بود و علم تفسير كه به عنوان دانشي بشري در هر زمان از معارف و علوم روزگار خود تأثير مي‌پذيرد و فربه‌تر مي‌گردد، از تحولات علوم زباني و ادبي عربي متأثر مي‌شد و رنگ و بوي آن را پيدا مي‌كرد؛ به گونه‌اي كه برخي مفسران، قرآن را فقط از اين زوايه تفسير مي‌كردند و تفاسيرشان با غلبه يافتن جنبه زباني، منحصراً تفسيري لغوي و نحوي بود. ابوعبيده معمر بن مثني مؤلف مجاز القرآن و دانشمنداني چون زجّاج و فرّاء از آن شمارند. ۵
تفاسير دوره‌هاي بعد، از مباحث لغوي خالي نيست و هر مفسّري در حدّ ضرورت يا نيازي كه احساس مي‌كرده، به اين‌گونه مباحث پرداخته است، لكن هم پاية مفسران متقدّم، هّم خود را به اين امر مصروف نداشته‌اند.

1.. همان، ص۱۰۷ ـ ۱۰۸.

2.. همان، ج۲، ص۵۰۵، ۵۱۰، ۵۱۹، ۵۲۵، ۵۲۹، ۵۳۴؛ ج۳، ص۴۶۶ ـ ۴۶۷.

3.. سوره يوسف، آيه ۲.

4.. قرآن در اسلام، ص۶۹.

5.. تفسير و مفسران، ج۲، ص۳۰۸، ۳۲۳، ۳۲۵، ۳۲۹ ـ ۳۳۱.

صفحه از 423