علوم حديث 27 - صفحه 144

۰.عبدالعظيم حسنى فرمود:بر آقا و مولاى خود، على بن محمّد(ع) وارد شدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا اى ابوالقاسم، براستى كه تو از دوستان ما هستى.
عبدالعظيم گفت: عرض كردم: اى پسر پيغمبر، مى خواهم عقايد دينى خود را بر شما عرضه بدارم، اگر پسنديده باشد بر او ثابت باشم تا به لقاى خداوند برسم.
امام(ع) فرمود: بگو، اى ابوالقاسم.
گفت: عرض كردم: من معتقدم كه خدا يكى است و مانند او چيزى نيست، و از دو حدّ ابطال و تشبيه بيرون است، خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پروردگارْ اجسام را جسميّت داده و صورت ها را تصوير فرموده، و اعراض و جواهر را آفريده است، او خداوند همه چيز و مالك و محدث اشياء است. معتقدم كه محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پيغمبران است، و پس از وى تا روز قيامت پيغمبرى نخواهد بود، شريعت وى آخرين شرايع بوده و پس از او دينى و مذهبى نخواهد آمد. عقيده من درباره امامت اين است كه امام بعد از حضرت رسول(ص) اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) است، بعد از او حسن، پس از وى حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و سپس شما.
در اين هنگام حضرت هادى(ع) فرمود: پس از من فرزندم حسن امام است، ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد؟
گويد: عرض كردم: اى مولاى من، مگر آن چگونه است؟
فرمود: امام بعد از فرزندم حسن شخصش ديده نمى شود و اسمش در زبانها جارى نمى گردد تا خروج كند و زمين را از عدل و داد پر كند، همان طور كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

صفحه از 237