نقد و بررسى دليل نخست (قرآن)
استناد به آيه اى كه قرآن را بيان هر چيزى دانسته, دليل بى نيازى قرآن از سنّت نمى گردد; زيرا اوّلاً اگر علاّمه به عموم «كل» و فراگير بودن واژه «شىء» تكيه كرده, چرا سه دسته از آيات قرآن, يعنى آياتِ درباره احكام, آياتِ حاوى قصص, و آيات مربوط به مسئله معاد (چنان كه خود تصريح كرده) از اين قاعده, مستثنا و نيازمند شرح و بسط و تفصيل از جانب سنّت است؟ اگر اين سه دسته از آيات از حوزه بيان قرآن خارج است, چه مانعى دارد كه بقيه اقسام نيز از اين حوزه خارج باشد؟ و به اصطلاح, اگر عام از عموميّت خود ساقط شد, ديگر كم يا زياد بودن مخصّص, تفاوتى ندارد.
به ياد داشته باشيد كه ايشان با استناد به همين آيه فرموده كه اگر قرآنْ تبيان هر چيزى است, چرا تبيان خود نباشد؟
حال, كاملاً بجاست از ايشان بپرسيم كه چه تفاوتى بين اين سه دسته از آيات با گونه هاى ديگر آيات هست كه با پذيرش نياز قرآن به سنّت در اين سه دسته, ضررى به تبيان بودن قرآن نمى رسد; امّا اگر در بقيه موارد, قرآن را نيازمند سنّت بدانيم, به تبيان هر چيز بودنِ آن ضرر زده ايم؟
ثانياً اين كه قرآنْ تبيان هر چيزى است, با نياز آن به سنّت, منافاتى ندارد; زيرا ارجاع به روايات و معرّفى پيامبر(ص) به عنوان مبيّن, مفسّر و شارح قرآن, خود از جمله بيانات قرآنى است كه بدان به صورت كلّى تصريح شده است.
فرض كنيد شخصى در حال مرگ, نوشته اى به فرزند خود بدهد و به او بگويد كه تمام وصاياى لازم را در اين نوشته گردآورده و هر آنچه به كار وى مى آمده, در آن نگاشته است. پس از مرگ او, فرزندش آن نوشته را مى گشايد و مى بيند كه شمارِ قابل ملاحظه اى از مسائل مورد ابتلائش در آن نيامده است. ناگهان در بين جملاتِ وصيّت, به اين جمله برمى خورَد كه: «من فلان شخص را موظّف ساخته ام به پرسش ها و درخواست هاى تو پاسخ دهد و هرگاه در فهم وصيّت يا پاسخگويى به مسئله اى مربوط به وصايا دچار ابهام شدى, به اين شخص مراجعه كن». در اينجا به طور طبيعى, فرزند آرام مى گيرد و درمى يابد كه پدرش طبق گفته خويش عمل كرده و چيزى را فروگذار نكرده است; زيراگشودن اين بابِ عام, خود پاسخى است به تمام ابهامها.
آنچه درباره قرآن و سنّت انجام گرفته, دقيقاً همين طور است. خداوند در قرآن از طرفى اعلام كرده كه بيان همه چيز در اين كتاب آمده است; در حالى كه ما در اوّلين نگاه در مى يابيم كه پرسش هاى بى پاسخ در قرآن, كم نيست. بلافاصله به فكر فرو مى رويم كه اين سكوت, چگونه با تبيان هر چيز بودن سازگار است; امّا اگر به نيكى بنگريم, در مى يابيم كه قرآن به وجود شخص يا اشخاصى به عنوان:مبيّن, شارح, مفسّر,و… تصريح كرده است.